وقتی شیبا به گله اش رسید توسن را دید که به همراه گلادیا و حنایی و تیزپا و ارغوانی در حال بحث بسیار جدی ای بودند.
توسن می گفت : ما باید گله هامون رو از بقیه جدا کنیم. باید به جای دیگه ای بریم.
گلادیا می گفت: این کار آسونی نیست توسن! ممکنه بچه هامون از گرسنگی و یا خستگی بمیرن!