s متن کتاب گرگ گیاهخوار 58 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

وقتی شیبا به گله اش رسید توسن را دید که به همراه گلادیا و حنایی و تیزپا و ارغوانی در حال بحث بسیار جدی ای بودند.

توسن می گفت : ما باید گله هامون رو از بقیه جدا کنیم. باید به جای دیگه ای بریم.

گلادیا می گفت: این کار آسونی نیست توسن! ممکنه بچه هامون از گرسنگی و یا خستگی بمیرن!

توسن می گفت: بهتر از اینه که گرگ و کفتار یکی یکی شکارمون کنن.

وقتی شیبا رسید همگی به طرف او رفتند و دور او حلقه زدند.

شیبا گفت: شنیدم چی می گفتین. هنوز برای مهاجرت زوده. کارهایی هست که باید انجام بدیم.

همگی از اینکه دوباره شیبا با دست پر پیش آنها آمده خوشحال شدند.

ارغوانی پرسید: معلومه که یه نقش خوب تو سرته شیبا!

شیبا گفت: امیدوارم که جواب بده.

تیزپا گفت: من حاضرم هر کاری که لازمه انجام بدم.

حنایی گفت: روی من هم حساب کن شیبا!

شیبا بدون اتلاف وقت گفت: وظیفه ی شما سه تا اینه که چند تا از حیوونای که طرفدار ما هستن رو پیدا کنین.

تیزپا فوراً گفت: این کاری نداره شیبا. بگو بعدش باید چیکار کنیم.

شیبا گفت: باید برین لاشه ها رو پیدا کنین. ما باید لاشه ها رو قبل از اینکه افراد چشم خونی پیدا کنن پیدا کنیم.

همه با شنیدن این نقشه ی شیبا متعجب شدند.

توسن پرسید: برای چی باید لاشه ها رو پیدا کنیم شیبا؟

شیبا گفت: برای اینکه نباید بذاریم برای گرگ و کفتار غذا آماده باشه.

گلادیا گفت: خب این به چه دردی میخوره شیبای قهرمان؟

شیبا جواب داد: اولاً با این کار ضربه ی خوبی به دشمنامون می زنیم. حتی اگه فایده ی دیگه ای نداشته باشه.

گلادیا گفت: درسته. آفرین شیبا. اینطوری به قضیه نگاه نکرده بودم.

توسن گفت: ولی انگار فایده ای مهمتری هم تو این کارت هست شیبا!

حنایی با هیجان گفت: معلومه که هست. شیبا همیشه یه نقشه ی فوق العاده داره که همه رو غافلگیر میکنه.

تیزپا گفت: خیله خب شیبا. بگو دقیقاً میخوای به چی برسی؟

شیبا گفت: باید کاری کنیم که گرگ و یا کفتار از پیمان صلح تخلف کنن.

همه با شنیدن این حرف شیبا به فکر فرو رفتند. بعد حیرتی از روی خوشحالی همه را فرا گرفت.

ارغوانی و گلادیا همزمان گفتند: چه فکر بکری!

توسن فوراً گفت: اینطوری میتونیم با پیمان صلح دروغین مبارزه کنیم و از بین ببریمش! آفرین شیبا!

حنایی گفت: پس فوراً بریم دست به کار بشیم.

همه می خواستند راه بیتفند که ناگهان شیبا گفت: صبر کنین!

آنها دوباره ایستادند و رو به شیبا کردند.

شیبا گفت: یه نکته دیگه هم هست.

توسن پرسید: چی شیبا؟ کار دیگه ای هم هست که باید انجام بدیم.

شیبا گفت: بله توسن! باید تا اونجا که میتونین کاری که می کنین رو مخفیانه انجام بدین. به همین خاطر باید بهترین افراد رو انتخاب کنین.

باز هم توسن و گلادیا و سه دوست صمیمی شیبا به حرف او فکر کردند. دیگر نیازی به سوال پرسیدن نبود. چون خودشان متوجه شده بودند که موضوع اهمیت دارد و توصیه ی شیبا کاملاً منطقی و از روی پختگی است.

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی