s متن کتاب گرگ گیاهخوار 65 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

نقره نعل با گاوها همراه شد تا از طریق تعقیب لاشخورها، لاشه های حیوانات مرده را برای گرگ و کفتار پیدا کنند. آنها خیلی زود چشمشان به چند لاشخور افتاد. زیر درختان قدم می زدند و در حالیکه حواسشان کاملاً به جهت پرواز لاشخورها بود، پیش می رفتند. گاهی هم مجبور به دویدن می شدند تا از لاشخورها عقب نمانند و آنها را گم نکنند. لحظات بسیار طولانی گذشت و لاشخورها به سمت جنوب جنگل پیش رفتند. نقره نعل و گاوها هم به همراه آنها به سمت جنوب مسیر بسیار طولانی را پیمودند. ولی لاشخورها فرود نمی آمدند. بعد از سه ساعت پرواز به سمت جنوب، لاشخورها مسیر خود را به سمت شرق جنگل تغییر دادند. نقره و نعل گروه تعقیب کننده هم چاره ای نداشتند جز این که به طرف شرق جنگل پیش بروند. دو ساعت هم به سمت شرق جنگل پیش رفتند و بعد از آن لاشخورها  به سمت شمال جنگل تغییر مسیر دادند. با تمام خستگی شدیدی که نقره نعل و گاوها دچارش شده بودند به امید یافتن یک لاشه به سمت شمال جنگل به همراه لاشخورها تغییر مسیر دادند. اما بعد از پیمودن مسافتی بسیار طولانی و البته سخت تر برای چهار پایان – چون که لاشخورها در آسمان پرواز می کردند ولی نقره نعل و گاوها روی زمین بودند و مسیر برای آنها سر بالایی بود – به نزدیکی کوهستان رسیده بودند. اما بازهم لاشخورها فرود نمی آمدند. حتی برای استراحت، برای لحظاتی هم روی درختان نمی نشستند.  لاشخورها همچنان در آسمان چرخ می زدند و مسیر خود را به سمت غرب کج کردند. در تعقیب آنها، نقره نعل و گاوهایی که دیگر از فرط خستگی نیمه جان شده بودند، به زور خودشان را به سمت غرب پیش بردند. وقتی که نزدیک مرزهای غربی جنگل رسیدند دیگر توانشان از بین رفت و از پا افتادند.  یکی از گاوها از خستگی شدید بیهوش شد و روی زمین افتاد. بقیه هم توان راه رفتن نداشتند. دو تای دیگر هم روی زمین افتادند و نای حرکت نداشتند. پاهای همه ی آنها درد می کرد. نقره نعل هم ایستاده بود و اگرچه نمی توانست چشم از آسمان بردارد ولی می دانست که اگر چند دقیقه ی دیگر هم راه برود، او هم از هوش خواهد رفت. چاره ای ندیدند جز این که همان جایی که انرژی شان تمام شده بود اتراق کنند. روی علف ها ولو شدند و گاوها به خواب رفتند. توسن که از ترس جانش نه خواب به چشمش می آمد و نه می توانست که به تعقیب کردن ادامه بدهد، چاره ای ندید جز این که به استراحت بپردازد و کمی بعد لاشخورها را گم کرد و آنها از نظرش ناپدید شدند.

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی