تندر به هر زحمتی بود خاکستری را پیدا کرد و گفت : فوراً میری ببینی شیر در چه وضعیه. ببین به اندازه ی کافی لاغر و مردنی شده یا نه. زودتر برو و خبرش رو برای من بیار.
خاکستری از ترس، بدون این که چیزی بگوید راه افتاد و به سمت لانه ی شیر رفت. وقتی به آنجا رسید وارد غار شد و پنجه شکسته را دید که در گوشه ی غار کز کرده است و هذیان می گوید. او به قدری ضعیف شده بود که بعید به نظر می رسید بتواند روی پاهای خودش بایستد.
خاکستری، پنجه شکسته را صدا زد. شیر متوجه روباه شد و سرش را بلند کرد. کمی هوشیار شد و از هذیان گفتن دست برداشت. بلند شد و روی پاهای عقب خودش نشست.
روباه گفت : تندر منو فرستاده ببینم به اندازه ی کافی ضعیف شدی یا نه.
پنجه شکسته چیزی نگفت و فقط سر تکان می داد.
روباه ادامه داد: میخواد ببینه به اندازه ی کافی ناتوان شدی که چشم خونی باهات مبارزه کنه یا نه.
پنجه شکسته گفت: اگه این پایان کار منه، من سرنوشتم و با آغوش باز می پذیرم. حالا برو به اون گرگ بد ذات بگو که شیر دیگه داره میمره. اگه میخواد با زنده ی من مبارزه کنه، زودتر موعد مبارزه رو اعلان کنه.
روباه حرفی نزد و فوراً غار شیر را به قصد رساندن پیغام او به گرگ ترک کرد.
وقتی گرگ پیغام شیر را از روباه شنید به کفتار گفت: حالا نوبت خودمونه. باید خودمون بریم با چشم خودمون وضعیت شیر رو ببینیم.
گرگ و کفتار به غار شیر رفتند و دیدند که هرچه که روباه می گفت کاملاً درست است. شیر با خشم به تندر نگاه می کرد و تندر سعی می کرد که خیلی به چشمان شیر نگاه نکند.
پنجه شکسته هم حوصله ی این را نداشت که حرف بزند. می دانست که گرگ فقط همین را می خواهد. او ضعیف باشد و چشم خونی بتواند در یک نمایش او را شکست بدهد و به آرزوهایش برسد.
تندر به چیزی که می خواست رسید. بعد از اینکه با چشم خودش دید که پنجه شکسته به حالت فلاکت افتاده است؛ فوراً با کفتار راهی شدند و به سراغ چشم خونی رفتند.
روز بعد چشم خونی همه ی حیوانات جنگل را جمع کرد و گفت: امروز روز تمام شدن کاره! من می خوام که امروز با شیر بجنگم و پادشاهی جنگل رو نصیب خودم بکنم! طبق قانون جنگل هر کس که قوی تره، باید سلطان جنگل باشه و من میخوام که به شیر و به همه ی شما نشون بدم که چقدر قوی تر هستم.
بعد از اینکه چشم خونی حسابی از قدرت و توانایی و لیاقت های خودش صحبت کرد و حیوانات را برای تغییرات بزرگی که در جنگل می خواست ایجاد بکند آماده کرد، از روی صخره ی سخنرانی پایین آمد و جلوی چشم همه ی حیوانات جنگل، نعل آتشین و روباه را به همراه چند نفر از بزرگان گله های گورخرها و بوفالوها را مامور کرد که به طور رسمی به سراغ پنجه شکسته بروند و رسماً او را به مبارزه و دفاع و یا واگذاری مقام سلطان جنگل بودن، دعوت کنند.
- ۰۳/۰۴/۳۱