کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۶ اسفند ۰۳، ۰۵:۰۲ - ناشناس
    ok
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
  • ۰
  • ۰

هر چهار تای آنها، سراغ نعل آتیشن رفتند. نعل آتیشن و افرادش همگی در کنار رودخانه  نشسته و در حال چرت زدن بودند که صدای خنده های کفتار آنها را هشیار کرد. وقتی نعل آتیشن سرش را بلند کرد چشمش به هیکل چهار حیوان افتاد که بالای یک بلندی که شبیه خاکریزی نزدیک رودخانه بود ایستاده بودند و به آنها خیره بودند. بعد آن چهار حیوان از سراشیبی پایین آمدند و بالای سر نعل آتیشن و بقیه ایستادند. نعل آتشین و بقیه از جایشان تکان نخوردند.

چشم خونی فریاد زد: شماها چه تون شده؟ چرا دنبال لاشه نمی گردین؟

نعل آتشین گفت: هیچ لاشه ای پیدا نمیشه چشم خونی! همه جا رو گشتیم. ما دیگه پاهامون درد میکنه از بس که تو جنگل این ور و اون ور رفتیم.

نقره نعل پرسید: پس دیگه نمیخوای دنبال لاشه بگردی نعل آتشین؟

نعل آتشین گفت: اگه به ما فرصت استراحت ندین پاهامون میشکنه!

چشم خونی گفت: اینقدر بهونه نیار نعل آتشین! این گرگ و کفتار بیچاره سه روزه که هیچی نخوردن. گشنه ان!

تندر گفت: اگه تا فردا برای ما لاشه  پیدا نکنین من این گورخر احمق رو می خورم!

خالخالی شروع کرد به خندیدن.

چشم خونی با حالت سرزنش به نعل آتشین  و بقیه گاوها که از شدت خستگی همچنان نشسته بودند گفت: شنیدین چی میگه؟ اگه این گرگ و کفتار شکار کنن کل پیمان صلح از بین میره. و اگه پیمان صلح شکسته بشه اونوقت برای گله ما گرون تموم میشه. من دیگه نمی تونم سلطان جنگل بشم. حیوونا ما رو از این جنگل بیرون میکنن.

نعل آتشین از جایش بلند شد و با او بقیه گاوها هم بلند شدند و ایستاند. نعل آتشین با حالت قهر و اخم گفت: پس بهتره این گورخره یه راهی برای پیدا کردن لاشه ها پیدا بکنه وگرنه تا فردا خودش کشته میشه!

بعد راهش را کشید و از آنجا رفت. بقیه ی گاومیش ها هم پشت سر او راه افتاند. بعد از رفتن گاوها تندر رو به چشم خونی کرد.

گفت: از دست اونا نباید ناراحت باشی چشم خونی. اون بیچاره ها خسته شدن.

چشم خونی گفت: همه اش تقصیر این نقره نعل به دردنخوره!

نقره نعل ترسید و با صدای لرزانی گفت: من چه تقصیری دارم قربان! من که تنهایی نمی تونم برم همه ی جنگل رو بگردم دنبال لاشه بگردم.

صدای خنده ی خالخالی بلند شد.

تندر گفت: تا امروز غروب فرصت داری که راهی پیدا کنی که زود زود لاشه پیدا بشه. قبل از این که لاشخورها بتونن لاشه ها رو بخورن باید برای ما پیداش کنین. وگرنه طلوع فردا صبح رو نمی بینی گورخر!

تندر این را گفت و پشتش را به آنها کرد و به راه افتاد. خالخالی هم دوباره خنده ی بلندی کرد و پشت سر تندر به راه افتاد. چشم خونی و نقره نعل هاج و واج و مردد به همدیگر نگاه می کردند.

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری
متن متحرک با مارکیو متن متحرک با مارکیو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی