نقره نعل فوراً خودش را به نعل آتشین رساند. نعل آتشین و گاوهای همراهش از فرط خستگی و پادرد، روی علف های پرپشتی به پشت دراز کشیده بودند و پاهایشان را در هوا نگه داشته بودند. وقتی نقره نعل به آنها رسید، آنها همچنان در همان حالت باقی ماندند.
نقره نعل گفت: من یه راهی پیدا کردم نعل آتشین . لطفاً بلند شو تا با هم صحبت کنیم.
نعل آتشین بدون اعتنا به نقره نعل با حالت بی تفاوتی گفت: همینطوری حرفت رو بزن گورخر!
نقره نعل که دید حریف نعل آتشین نخواهد شد و اگر حرف اضافه بزند ممکن است کتک بخورد، چاره ای جز تسلیم ندید و با آنها به همان حالت درازکش و لنگ در هوا صحبت کرد.
گفت: یه نقشه کشیدم که میتونین راحت تر از همیشه لاشه ها رو پیدا کنین.
نعل آتشین گفت: خب، بگو میشنوم.
نقره نعل که می دید به هیچ عنوان نمی توان نعل آتشین را تحریک کرد که بلند شود و روی پا بایستد با کمی دلخوری گفت: باید لاشخورها رو تعقیب کنین!
بعد ساکت شد و منتظر واکنش نعل آتشین ماند. ناگهان نعل آتشین چرخی زد و روی چهار تا پایش بلند شد و رو به نقره نعل ایستاد و در چشمان او خیره شد. گاوهای دیگر هم بلند شدند و ایستادند.
*
- ۰۳/۰۴/۳۱