نقره نعل فوراً خودش را به نعل آتشین رساند. نعل آتشین و گاوهای همراهش از فرط خستگی و پادرد، روی علف های پرپشتی به پشت دراز کشیده بودند و پاهایشان را در هوا نگه داشته بودند. وقتی نقره نعل به آنها رسید، آنها همچنان در همان حالت باقی ماندند.
نقره نعل گفت: من یه راهی پیدا کردم نعل آتشین . لطفاً بلند شو تا با هم صحبت کنیم.