s متن کتاب گرگ گیاهخوار 68 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

فرستادگان چشم خونی، به غار شیر رفتند و  ابتدا می ترسیدند که وارد غار بشوند. ابتدا نعل آتشین با احتیاط شدید وارد غار شد و وقتی شیر را در حالت نیمه جان دید، بقیه حیوانات هم دل و جرات پیدا کردند و وارد غار شدند. آنها ابتدا دلشان به حال شیر سوخت چون ضعیف تر از آن بود که حتی بتواند راه برود چه برسد به مبارزه. ولی از ترس چشم خونی، فقط دستور او را اجرا کردند و به شیر اعلان کردند که اگر تا عصر به مبارزه با چشم خونی مقابل چشم حیوانات تن ندهد، چشم خونی به طور رسمی سلطان جنگل خواهد شد.

در حالیکه مطمئن نبودند که شیر بیچاره اصلاً متوجه حرفهای آنها شده است یا نه، بعد از رساندن پیام چشم خونی، دوباره پیش حیوانات جنگل برگشتند و در حالیکه هنوز اهالی جنگل دور و بر چشم خونی منتظر بودند، به او گفتند که پیام را به شیر رساندند.

چش خونی گفت : خوبه! طبق قانون جنگل من به میدان مبارزه میام. اگه پنجه شکسته به موقع وارد میدون مبارزه نشه، باید با خفت و سرشکستگی از قدرت کنار بره!

این را گفت و برای استراحت و آماده شدن برای مبارزه با خدم و حشم خودش از آنجا دور شد. حیوانات جنگل همانجا منتظر ماندند تا موعد مبارزه سر برسد و ببینند که سرنوشت جنگل به دست چه کسی خواهد افتاد.

 

گرگ در خلوت به چشم خونی گفت : خیالت راحت باشه رفیق! پنجه شکسته اگه تا اینجا راه بیاد، از شدت پا درد میفته روی زمین و درجا میمیره!

چشم خونی گفت: یعنی تا این حد ضعیف شده؟

خالخالی گفت: بیچاره فقط داشت هذیون میگفت! فکر کنم مریض شده!

بعد شروع کرد به خندیدن با صدای بلند.

چشم خونی که این حرف ها را می شنید بیشتر قوت قلب می گرفت. ولی هرچه تلاش می کرد، باز هم ترس در وجودش از بین نمی رفت. گرچه غرور و اعتماد به نفس زیادی پیدا کرده بود.

موقع مبارزه فرا رسید. چشم خونی به همراه گرگ، کفتار، نقره نعل و گوش چروکین، به طرف جمعیت راه افتادند. در راه گرگ مرتباً به چشم خونی می گفت که مطمئن باش که سر و کله ی شیر پیدا نخواهد شد و تمرکزت را روی این بگذار که چه حرف هایی باید بزنی. فراموش نکن که حیوانات را علیه شیبا باید بشورانی و به آنها بفهمانی که هرکس دوست و همراه شیبا باشد دشمن جنگل محسوب خواهد شد و تنبیه شدیدی در انتظارش خواهد بود.

وقتی به میدان مبارزه رسیدند، همچنان حیوانات جنگل از جایشان تکان نخورده بودند. چشم خونی بالای صخره رفت و شروع به صحبت کرد.

گفت : دوستان! همه خوب توجه کنید! میدونین که قانون جنگل چیه! طبق قانون من باید وارد میدان مبارزه بشم. اگه شیر به موقع خودش رو رسوند و منو شکست داد، اون دوباره سلطان جنگل خواهد بود و اگه شکست بخوره من سلطان جنگل خواهم شد! اگه نیاد هم باید با خفت و ذلت و خواری از دستوارت سلطان جدید جنگل که من باشم، اطاعت کنه!

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی