همزمان که چشم خونی وسط میدان مبارزه در حال رجزخوانی و نشان دادن قدرت خودش بود، با اشاره ی تندر، گروهی از گاومیش ها و بوفالوها در اطراف مشغول جایگیری شدند. آنها اطراف شیبا و همراهانش را محاصره کردند. چرا که از نظر آنها هیچ مبارزه ای در کار نبود و فقط قرار بود که نمایشی ساختگی ایجاد کنند که حیوانات جنگل به راحتی با این اتفاق که چشم خونی سلطان جنگل است کنار بیایند.
به همین خاطر آماده بودند که همان ابتدا کار شیبا و دوستانش را یکسره کنند و قدرت را برای همیشه در جنگل به دست بگیرند. شیبا و دوستانش و توسن و گلادیا متوجه شدند که محافظان چشم خونی و گوش چروکین آنها را محاصره کردند. ولی از جایشان تکان نخوردند و تغییری در وضعیت آنها به وجود نیامد. ابتدا تعدادی از حیوانات فهمیدند که گاوها و بوفالوها، شیبا را محاصره کرده اند. بعد تمام جمعیت این را فهمید. تعداد زیادی از آنها خودشان را به شیبا نزدیک کردند تا دور و بر او را شلوغ کنند تا اگر احیاناً گاوها و بوفالوها به شیبا حمله کردند بتوانند از او دفاع کنند. در میان آنهایی که میخواستند از شیبا دفاع کنند تعداد زیادی از بوفالوها و گاوها هم حضور داشتند.
چشم خونی همچنان به رجز خوانی ادامه می داد و فریاد میزد و دلها را به لرزه در می آورد. ساعتی به همین منوال گذشت تا اینکه چشم خونی دیگر از رجزخوانی خسته شده بود. در همین لحظه بود که تندر بالای صخره رفت و شروع به صحبت کرد.
گفت : دوستان! حیوانات جنگل خوب گوش کنین!
همه ساکت شدند ببینند که گرگ چه می خواهد بگوید. خیلی ها فکر می کردند می خواهد دستور حمله به شیبا را بدهد.
گرگ ادامه داد: بیایید به جای کینه و نفرت، از دوستی و صلح صحبت کنیم! بیایید به جای صحبت از بدبینی و بی اعتمادی، از اعتماد و باور صحبت کنیم! همه ی مخالفت های شیبا با پیمان دوستی اینه که فکر می کنه که من، غیر قابل اعتمادم! من شخصاً به شیبا حق میدم! اما مگه شیبا حق داره به جای همه ی شما تصمیم بگیره؟ مگه شیبا عقل کله؟ مگه فقط شیبا می فهمه و شما نمی فهمین؟
ناگهان گلادیا فریاد زد: بس کن گرگ شرور! خودم می کشمت!
همان لحظه جمعیت سر و صدا به راه انداختند و مانع سخنرانی گرگ شدند! گرگ هر چه تلاش کرد که همه را به سکوت دعوت کند که بتواند بقیه حرفش را بزند نتوانست. چون حیوانات به هیچ عنوان نمی خواستند او صحبت کند. تندر مجبور شد که از صخره پایین بیاید و در گوشه ای؛ پیش چند تا از گاوها و بوفالوهای وفادار به چشم خونی پناه بگیرد.
بعد گوش چروکین بالای صخره رفت و همه را به سکوت دعوت کرد و گفت: همه خوب گوش کنید! وقت مبارزه تموم شد و همه دارین می بینین که پنجه شکسته چطور از ترسش رفته و مخفی شده! اون فهمیده که دیگه قدرت واقعی تو این جنگل کیه! به همین دلیله که جرات نکرده بیاد و با چشم خونی مبارزه کنه!
کمی سکوت کرد و به چشم خونی نگاهی انداخت. چشم خونی وسط میدان مبارزه ایستاده بود تا گوش چروکین نمایش را تمام کند و او به سلطان جنگل تبدیل شود.
گوش چروکین صدایش را رساتر کرد و گفت : من همینجا پایان مبارزه رو اعلام می کنم! به این شکل من به نمایندگی از روسای تمام گله های بزرگ جنگل، اعلام می کنم که پنجه شکسته به خاطر ترس از شرکت در مبارزه با چشم خونی جا زد و اعلام می کنم که چشم خونی با تایید من و رئیس گله ی گورخرها، سلطان جنگل ...
ناگهان صدای نعره ی نیرومند شیری تمام جنگل را لرزاند! صدا آنقدر بلند بود که انگار چند شیر همزمان نعره می کشند. همهمه ها و فریادها بلند شده بود. همه می پرسیدند: صدای چه کسی بود؟
- ۰۳/۰۴/۳۱