به نظر من، این غزل معاصر از بهرام بهرامی دارای یک سبک تاریک و پر از نگرانی است. شاعر از تصویرسازیهای قوی استفاده کرده است تا وضعیت معاصر را توصیف کند، اما احساسات منفی و ناامیدی در شعر حاکم هستند.
شعر به شکلی زیبا به وضعیت شهری که در مرداب جادوهای پیر افتاده است، اشاره میکند. تصاویر از شلاق زدن اسب، آرزوها و امیدهایی که در طلسم افراد حقیر گم شدهاند، و غول ریا که به شکل موشی در انبار پنیر گم شده است! نشاندهنده ناراحتی ها و ناامیدی های اجتماعی عمیقی هستند.
استفاده از تصاویری مانند قلعه، شاهزاده، شمشیر و مرد مارگیر، احساسی از تاریکی و ناامیدی را در شعر نشان میدهد. این غزل معاصر با تصاویر شاعرانهای که ارائه شده است، خواننده را به فکر و تأمل در موضوعاتی نظیر تقدیر، عشق، و تلاش برای بقا و رهایی میاندازد.
به طور کلی، این غزل معاصر از بهرام بهرامی حصاری از طریق تصاویر شاعرانهاش وضعیت ناراضیکننده و ناامیدی را به خوبی انتقال داده است و خواننده را به تأمل در وضعیت انسانی و اجتماعی معاصر میکشاند.
شاعر از تصاویری استفاده میکند که به نوعی بیانگر یک نگاه فلسفی و اجتماعی به وضعیت انسان معاصر هستند. مثلاً:
«سر دوانده عشق را در قلبها، غول ریا
- مثل موشی که در انبار پنیر افتاده است! -»
در این بیت، عشق به عنوان یک مفهوم والا و ارزشمند توسط «غول ریا» به انحراف کشیده شده است، و این تصویر موشی که در انبار پنیر گیر افتاده است، نشاندهنده گم شدن ارزشهای اصیل در مقابل ظواهر فریبنده و توخالی است.
بیت بعدی:
«گربه را در خواب مصنوعی فرو برده است و خود
مست در قصر طلایی و حریر افتاده است!»
این تصویر نیز به خوبی وضعیت بیتفاوتی و غفلت را نشان میدهد. گربهای که در خواب مصنوعی فرو رفته، نمادی از جامعهای است که در خوابی عمیق فرو رفته و به واقعیات پیرامون خود توجهی ندارد، در حالی که کسانی که مسئول این وضعیت هستند، در لذت و رفاه زندگی میکنند.
شاعر در بیتهای بعدی نیز به همین سبک ادامه میدهد و از تصاویر قدرتمند و استعاری استفاده میکند تا وضعیت تلخ و ناامیدکننده زمانه را به نمایش بگذارد:
«شاعران چشم جهانند و چه سود؟ این پنجره
بس حریصانه به کابوس حصیر افتاده است!»
این بیت به نقش شاعران و هنرمندان به عنوان دیدبانان و نظارهگران جامعه اشاره دارد، اما همزمان ناامیدی و بیفایده بودن تلاشهای آنها را نیز بیان میکند. پنجرهای که به کابوس حصیر افتاده، نمادی از محدودیتها و موانعی است که اجازه نمیدهند نور حقیقت به داخل بتابد.
در بیت پایانی:
«شهر دیگر پهلوانی را نخواهد دید چون
معرکه در دست مرد مارگیر افتاده است.»
این بیت نهایت ناامیدی شاعر را نشان میدهد. شهری که دیگر پهلوانی ندارد و معرکه در دست مرد مارگیر افتاده، تصویری از جامعهای است که قهرمانان و اصول اخلاقی خود را از دست داده و تحت تسلط فریبکاران و افراد بیارزش قرار گرفته است.
به طور کلی، این غزل با استفاده از تصاویر قدرتمند و استعاری، نقاشی تاریک و ناامیدکنندهای از وضعیت معاصر ارائه میدهد. شاعر با مهارت و دقت توانسته است احساسات و افکار خود را به خواننده منتقل کند و او را به تأمل وادارد. این غزل نمونهای عالی از ادبیات معاصر است که توانایی بیان مسائل پیچیده و عمیق اجتماعی و انسانی را دارد.
هاشم مقدم
متن شعر:
شهر در مرداب جادو های پیر افتاده است!
زیر پای گزمه های زور گیر افتاده است!
*
لذت شلاق بر اسب شکیبایی زدن
در دل ارابه ران ها دل پذیر افتاده است!
*
سرنوشت کاج و قمری امید و آرزو
در طلسم ارّه داران حقیر افتاده است!
*
سر دوانده عشق را در قلب ها، غول ریا
- مثل موشی که در انبار پنیر افتاده است! -
*
گربه را در خواب مصنوعی فرو برده است و خود
مست در قصر طلایی و حریر افتاده است!
*
شاعران چشم جهانند و چه سود؟ این پنچره
بس حریصانه به کابوس حصیر افتاده است!
*
مثل آن شطرنج بازی که او را مهره ای
کرده جادویش، و او در قعله گیر افتاده است!
*
موی خود را از فراز قلعه آویزان نکن
شاهزاده در شب حیله اسیر افتاده است.
*
قهرمان، شمشیر خود را کرده آویزان و بعد
دربه در دنبال حرف فالگیر افتاده است.
*
شهر دیگر پهلوانی را نخواهد دید چون
معرکه در دست مرد مارگیر افتاده است.
بهرام بهرامی
- ۰۳/۰۳/۱۸