من به برخوردی خیابانی به آن یارم خوشم!
من همین را دارم و با آنچه که دارم خوشم!
✔
موسقی برد و در آن عالم سرکارم گذاشت!
دوستش دارم! و از این که سر کارم! خوشم.
✔
یک حواس آهنی می خواست شرط زندگی!
مال آدم آهنی ها! من به این تارم خوشم.
✔
من به برخوردی خیابانی به آن یارم خوشم!
من همین را دارم و با آنچه که دارم خوشم!
✔
موسقی برد و در آن عالم سرکارم گذاشت!
دوستش دارم! و از این که سر کارم! خوشم.
✔
یک حواس آهنی می خواست شرط زندگی!
مال آدم آهنی ها! من به این تارم خوشم.
✔
گفت : بنشین و فقط راضی باش!
گفتم: نه!
می دوم!
تا به احساس رضایت برسم!
✔
گفت: یک پنجره باش!
و به خوشبختی یک کاج بیاور ایمان!
گفتم: آن کاج منم!
✔
گفت : پس حسرت پرواز کبوترها را
یاد سنجاب ایگوت آور!
✔
و نشانش دادم
ابر ایگویم را!
(بهرام بهرامی)
شوره زار انتظار!
بر نمی خیزد از اینجا قهرمان!
با دو بال لک لک شعرم از اینجا می روم!
گور دسته جمعی یکجا نشینی پشت سر!
سرزمین قهرمان ها در مسیر پیش رو!
قهرمان : سنجاقکی که تا کنار چشمه رفت!
قهرمان: پروانه ای که روی یک زنبق نشست!
✔
چشمه ی من کو؟
زنبق من کو؟
من نمی ترسم از این گرما فقط
بی قراری می کنم!
تا به جشن برف و کوهستان بپیوندم!
✔
پشت کوهستان ها
من به دنبال خودم می گردم!
کاش می شد که چنان باشم
که لب چشمه ی آب
می توانستم که خودم را بخورم!
✔
کاش هر جا که نگاهم می رفت
خودم را می دید!
✔
باید عقابی شد!
که جنگل دست روباه است!
باید عقابی شد و مانند پریدن ها
فعل دریدن را برای جوجه های خویش معنی کرد!
✔
باید عقابی شد و از اوج صلابت دید!
کرمی که می گوید : که کی؟ پروانه خواهم شد!
پروانه می گوید:
نمی بینی درختی را
که اکسیژن طلب دارد؟
تظاهر می کند انگور و
کربن می دهد میوه؟
✔
و منّت می گذارد بر سر ما که : « اگر اینجا
درستی، زشت باشد! من!
همیشه دیو خواهم ماند!»
✔
در اینجا رستگاری ها
شبیه قارچ می رویند!
و فرق خویش را با دشت
یک دانه نمی بیند!
✔
در اینجا نانوا دنبال فتح آسیابان است
و مرد آسیابان در پی انکار گندمکار
و گندمکارها از قارچ های رستگاری
شعر می گویند!
قویی لب یک برکه به خود می نگریست!
قویی در آب، آب در قو می زیست!
این برکه همان است که روزی آن را
با خاطر یار رفته با باد گریست!
بهرام بهرامی
با دیدن باد قاصدک می خندد!
زیرا که به هر پرنده می پیوندد!
اما علف از نسیم می ترسد و زود!
از ترس سفر به خود گره می بندد!
بهرام بهرامی
پیدا نخواهد شد برای رفتن ات راهی رفیق!
وقتی رهایی را تو از، صیاد می خواهی رفیق!
*
ضد تبر بودن حمایت از درخت و باغ نیست
باید علف ها را در آری از زمین گاهی رفیق!
*
باشد دگردیسی چراغ راه و مهتابت شود
پروانه ها فمیده اند، که چیست آگاهی رفیق!
*
رنگین کمان از انعکاس یک فداکاری شکفت
قبل از تولد مرده بود از فرط خودخواهی رفیق!
*
در دام های خیرخواهی صیادان نرو
هر جا نهنگی تیز دندان گشته با ماهی رفیق!
*
باید نباشی که ببینی زندگی در مرگ بود
یا مرگ و آزادی و یا زندان گمراهی رفیق!
بهرام بهرامی حصاری
تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست.
خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست.
♣♣♣
زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار
من که شک دارم به این پاییز، این پاییز نیست.
♣♣♣
خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه
خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست.
♣♣♣
او فقط جادوگر بدجنس شهر قصه هاست
لوبیاهایش یقین دارم که سحرآمیز نیست.
♣♣♣