s شعر :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۳۰۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پیله شد پاره ولی پروانه ای در آن نبود!

کرم دقت کرد و چون پروانه ها چندان نبود!

زندگی را سر به سر جبر و ستم دید و سرود:

پس دگردیسی فریبی بیش در زندان نبود؟

کرم جامانده، شنید از طعنه ی پروانه ها

خواهش آزادی او از صمیم جان نبود!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شازده شاید که آن روباه را اهلی کند!

کی ولی خوک حریص جاه را اهلی کند!

او فقط سیاره اش را اشتباهی رفته است!

تا که موجودات اشتباه را اهلی کند!

بی خبر از آنچه در روی زمین رخ می دهد

آمده این حسرت جانکاه را اهلی کند:

***

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 مگسی از سر شادی و غرور.
از دل باغی می کرد عبور.

✔ ✔ ✔ 

گوشه ای دید که کرمی خود را
به جلو می کشد اما با زور.

✔ ✔ ✔ 

رفت و بالای سر کرم نشست
غرق در شهوت ابراز غرور.

✔ ✔ ✔ 

گفت : ای جثه ی مفلوک و حقیر
که در این منظره هستی کر و کور.

✔ ✔ ✔ 

هست دنیای تو یک برگ درخت
بی خبر مانده ای از عالم دور.

✔ ✔ ✔ 

هیچ دیدی که چه شکلی است جهان؟
از کجا می کنی این لحظه عبور؟

✔ ✔ ✔ 

مانده ام در دل تاریکی محض
کرده از ذهن تو یک فکر خطور؟

✔ ✔ ✔ 

می توانی که تصور بکنی
گر بگویم به تو سیب و انگور؟

✔ ✔ ✔ 

فرق امثال تو و من این است
فرق تاریکی مطلق و شعور.

✔ ✔ ✔ 

2
درد در چهره ی آن کرم دوید
لب او تلخ شد از اشکی شور.

✔ ✔ ✔ 

گفت: شاید که نمی بینم چیست
زنبق و برکه و ماه و زنبور.

✔ ✔ ✔ 

و از این شاخه که بر آن هستم
نشدم در همه ی عمرم دور.

✔ ✔ ✔ 

من نمی بینم اگر آنها را
معنی اش نیست ندارند حضور.

✔ ✔ ✔ 

کرمم اما همه را می فهمم
نیستم مرده ی افتاده به گور.

✔ ✔ ✔

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

مرگ مولف: مفهوم و تأثیرات آن در ادبیات و نقد

تعریف مرگ مولف (Death of the Author)

مرگ مولف (Death of the Author) یک مفهوم نظری در ادبیات و نقد ادبی است که به ویژه در دهه‌های 1960 و 1970 توسط منتقدان و نظریه‌پردازان ادبی مطرح شد. این مفهوم به معنای جدا کردن اثر ادبی (Literary Work) از خالق آن (Author) است و بر این اساس، تأکید بر این است که معنای یک اثر تنها به واسطه نویسنده‌اش تعیین نمی‌شود، بلکه با توجه به تجربیات، زمینه‌ها و تفاسیر خوانندگان (Readers) شکل می‌گیرد. این نظریه به ویژه در آثار رولان بارت (Roland Barthes) و میشل فوکو (Michel Foucault) به وضوح بیان شده است.

1. زمینه تاریخی و فلسفی

مفهوم مرگ مولف به عنوان یک ایده، در زمینه‌های مختلفی از جمله فلسفه، زبان‌شناسی و نظریه‌های ادبی شکل گرفته است. با ظهور نظریه‌های ساختارگرایی (Structuralism) و پساساختارگرایی (Post-structuralism)، توجه به متن (Text) و نحوه تفسیر آن افزایش یافت. رولان بارت در مقاله‌ای با عنوان “مرگ مولف” (1967) بیان می‌کند که با مرگ نویسنده، متن به حیات خود ادامه می‌دهد و خواننده به عنوان یک عامل فعال در ایجاد معنا (Meaning) شناخته می‌شود. او معتقد است که نویسنده تنها یک منبع از معانی نیست، بلکه متن خود دارای زندگی و معانی متعددی است که به واسطه خوانندگان و زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی شکل می‌گیرد.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند!
با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند!

پاییز می‌رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند!

او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند!

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند!

او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند!

پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند!

شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل‌ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند!

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند!

خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند!

علیرضا بدیع

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

چه‌ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم!
مگر دشمن کند این‌ها که من با جان خود کردم!

طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم!

مگو وقتی دل صد پاره‌ای بودت کجا بردی
کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم!

ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم!

ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
به او اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم!

وحشی بافقی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تو را دل برگزید و کار دل شک بر نمی دارد!
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد!

تو در رویای پروازی، ولی هرگز نمیدانی
نخ کوتاه دست از بادبادک بر نمی دارد!

برای دیدن تو آسمان خم میشود اما،
برای من کلاهش را مترسک بر نمیدارد.

اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد!

بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک بر نمی دارد!

عبدالحسین انصاری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 

شمارهٔ ۲
به حق نالم ز هجر دوست زارا
سحرگاهان چو بر گلبن هزارا
قضا، گر داد من نستاند از تو
ز سوز دل بسوزانم قضا را
چو عارض برفروزی می‌بسوزد
چو من پروانه بر گردت هزارا
نگنجم در لحد، گر زان که لختی
نشینی بر مزارم سوکوارا
جهان این است و چونین بود تا بود
و همچونین بود اینند بارا
به یک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و تاج و گوشوارا
توشان زیر زمین فرسوده کردی
زمین داده مر ایشان را زغارا
از آن جان تو لختی خون فسرده
سپرده زیر پای اندر سپارا

رودکی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 

شمارهٔ ۱
گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا
اثر میر نخواهم که بماند به جهان
میر خواهم که بماند به جهان در اثرا
هر که را رفت، همی باید رفته شمری
هر که را مرد، همی باید مرده شمرا

رودکی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱

بسوز اندرین تیه، ای دل نهانی
مخواه از درخت جهان سایبانی

سبک‌دانه در مزرع خود بیفشان
گر این برزگر می‌کند سرگرانی

چو کار آگهان کار بایست کردن
چه رسم و رهی بهتر از کاردانی

زمانه به گنج تو تا چشم دارد
نیاموزدت شیوهٔ پاسبانی

سیاه و سفیدند اوراق هستی
یکی اندوه و آن یکی شادمانی

همه صید صیاد، چرخیم روزی
برای که این دام می‌گسترانی

  • بهرام بهرامی حصاری