مگسی از سر شادی و غرور.
از دل باغی می کرد عبور.
✔ ✔ ✔
گوشه ای دید که کرمی خود را
به جلو می کشد اما با زور.
✔ ✔ ✔
رفت و بالای سر کرم نشست
غرق در شهوت ابراز غرور.
✔ ✔ ✔
گفت : ای جثه ی مفلوک و حقیر
که در این منظره هستی کر و کور.
✔ ✔ ✔
هست دنیای تو یک برگ درخت
بی خبر مانده ای از عالم دور.
✔ ✔ ✔
هیچ دیدی که چه شکلی است جهان؟
از کجا می کنی این لحظه عبور؟
✔ ✔ ✔
مانده ام در دل تاریکی محض
کرده از ذهن تو یک فکر خطور؟
✔ ✔ ✔
می توانی که تصور بکنی
گر بگویم به تو سیب و انگور؟
✔ ✔ ✔
فرق امثال تو و من این است
فرق تاریکی مطلق و شعور.
✔ ✔ ✔
2
درد در چهره ی آن کرم دوید
لب او تلخ شد از اشکی شور.
✔ ✔ ✔
گفت: شاید که نمی بینم چیست
زنبق و برکه و ماه و زنبور.
✔ ✔ ✔
و از این شاخه که بر آن هستم
نشدم در همه ی عمرم دور.
✔ ✔ ✔
من نمی بینم اگر آنها را
معنی اش نیست ندارند حضور.
✔ ✔ ✔
کرمم اما همه را می فهمم
نیستم مرده ی افتاده به گور.
✔ ✔ ✔
3
مگس از روی تکبر با خشم
گفت: این ها همه شعر است و غرور.
✔ ✔ ✔
به حقیقت بکن اقرار و نریز
اشک تمساح در این شام سمور.
✔ ✔ ✔
بعد با حالت خودشیفتگی
گفت: باید که تو باشی منفور.
✔ ✔ ✔
زود پر زد که شود دور از جهل
تا بخندد به غمش دورادور.
✔ ✔ ✔
4
کرم بیچاره به غم رفت فرو
دل او پر شده بود از هاشور.
✔ ✔ ✔
گفت: ای کاش که می مردم من!
و به این غصه نبودم مجبور.
✔ ✔ ✔
5
روزها از پی آن روز گذشت
روزهایی همگی جوراجور.
✔ ✔ ✔
روزی از برکه ی پر نیلوفر
یک پری می رفت مست و مسرور.
✔ ✔ ✔
می پرید از گل زنبق به حنا
از شقایق به میان شیپور.
✔ ✔ ✔
می گرفت از هیجان بوسه ز سیب
مست می شد ز شراب انگور.
✔ ✔ ✔
ناگهان هاله ی یک ناله شنید
هق هقی می آمد از ره دور.
✔ ✔ ✔
چون که با دلهره نزدیکش شد
دید اهریمن را داخل تور.
✔ ✔ ✔
6
گفت : هان ای پری رویایی
ای دو بال تو پر از زایش سور!
✔ ✔ ✔
خوش به حال تو که آزادی و من
باید این جا بشوم زنده به گور.
✔ ✔ ✔
می توانی که محبت بکنی؟
پیش من باشی چون سنگ صبور!
✔ ✔ ✔
چون به هر حال مرا خواهد خورد
تا دمی دیگر شیطان شرور.
✔ ✔ ✔
7
پری کوچک لبخندی زد
گفت : ای جمع حقارت و غرور!
✔ ✔ ✔
کاش می شد بشود کاری کرد
ولی افسوس ندارم دستور!
✔ ✔ ✔
باید امروز به صد جا بروم
بکنم هر چه که زیباست مرور.
بهرام بهرامی