s شعر در مورد عنکبوت :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر در مورد عنکبوت» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تا غم‌ آویز آفاق خاموش
ابرها سینه بر هم فشرده

خنده‌ی روشنی‌های خورشید

در دل تبرگی‌های فسرده

ساز افسانه‌پرداز باران

بانگ زاری به افلاک برده

ناودان، ناله سر داده غمناک

 

روز در ابرها رو نهفته

‌کس نمی‌گیرد از او سراغی

گر نگاهی دود سوی خورشید

کور‌سو می‌زند شب‌چراغی

ور صدایی به گوش آید از دور

هوی باد است و های کلاغی

‌چشم هر برگ از اشک لبریز

 

می‌برد باد تا سینه‌ی دشت

عطر خاطر نو از بهاران

می‌کشد کوه بر شانه‌ی خویش

بار افسانه‌ی روزگاران

من در این صبحگاه غم انگیز

دل سپرده به آهنگ باران

باغ چشم‌انتظار بهار است

 

دیر‌گاهی‌ست کاین ابر انبوه

از کران تا کران تار بسته

آسمان زلال از دم او

همچو آیینه زنگار بسته

عنکبوتی‌ست کز تار ظلمت

پیش خورشید دیوار بسته

‌صبح پژمرده‌تر از غروب است

 

تا بشویم ز دل ابر غم را

در سر من هوای شراب است

باده‌ام گر نه داروی خواب است

با دلم خنده‌ی جام گوید

پشت این ابرها آفتاب است

بادبان می‌کشد زورق صبح

 

فریدون مشیری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

چون برکه ای در حسرت احساس ماهی در دلش.

گاهی تنم می سوزد از، حس سیاهی در دلش.

 *

مانند پیچک آن قدر، دور خدا پیچیده ام

حس می کنم جا می شوم، من نیز گاهی در دلش.

 *

با عشق پروانه شدن من صبر کردم پیله را

گل گرچه می بیند مرا مثل گناهی در دلش

 *

مانند آدم برفی از خورشید می ترسم ولی

گاهی کبوتر نیز دارد تیره چاهی در دلش.

 *

زنبورم و در دام تار عنکبوت افتاده ام

یک قطره اشک از ابر می خواهم و راهی در دلش

 *

شوق رهایی داری از اخم مترسک ها نترس

دارد به جای جربزه، یک مشت کاهی در دلش.

 *

بهرام باید از قطار رستگاری جا نماند

چون دارد این چرخ و فلک، امید واهی در دلش.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تو نگو پایه ی بیداد نلرزیده هنوز!

تاج اگر از سرش افتاد نفهمیده هنوز!

 *

دل جریان پر از وزوز این باغ خوش است

عنکبوت از وزش باد نرنجیده هنوز.

 *

مگس آینده ی ده روزه ی خود را دیده

که از آینده ی میعاد نترسیده هنوز.

 *

دیو دانسته محال است زمان برگردد

به همان روز که صیاد نزاییده هنوز

 *

به همان روز که ناخواسته خورشید به زور

به نوک ارّه ی جلاد نتابیده هنوز.

 *

آیه ی رقص فرود آمده و پروانه

یک دل سیر  وفقط شاد نرقصیده هنوز.

 *

ابر هم عقده ی تبعیض گرفته است چرا

برف روی همه آزاد نباریده هنوز؟

 *

آن که پنداشت که با زور دل از ما برده

قلب را در همه ابعاد نسنجیده هنوز.

 *

(فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن)

گورکن روح به اجساد نبخشیده هنوز.

 *

قول آمرزش جاوید به ما داده ولی

به جز از ژاژ در این باد نخاییده هنوز.

بهرام بهرامی حصاری

  • بهرام بهرامی حصاری