من بی می ناب زیستن نتوانم!
بی باده کشید بار تن نتوانم!
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید:
یک جام دگر بگیر و من نتوانم!
حکیم عمر خیام
من بی می ناب زیستن نتوانم!
بی باده کشید بار تن نتوانم!
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید:
یک جام دگر بگیر و من نتوانم!
حکیم عمر خیام
میدان فراخ و مرد میدانی نه
احوال جهان چنانکه میدانی نه
ظاهرها شان به اولیا ماند لیک
در باطنشان بوی مسلمانی نه
✔ رباعی از مولانا
وه وه که به دیدار تو چونم تشنه
چندانکه ببینمت فزونم تشنه
من بندهٔ آن دو لعل سیراب توام
عالم همه زانست به خونم تشنه
رباعی از مولانا
آن قصر که جمشید درو جام گرفت!
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت!
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
خیام
انجیرفروش را چه بهتر جانا
ز انجیرفروشی ای برادر جانا
سرمست زئیم و مست میریم ای جان
هم مست دوان دوان به محشر جانا
رباعی از مولانا
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد!
تو نام مرا چه زود بردی از یاد!
من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد!
جلیل صفربیگی
یک چشم من اندر غم دلدار گریست!
چشم دگرم حسود بود و نگریست!
چون روز وصال آمد آن را بستم؛
گفتم: نگریستی! نباید نگریست!
رباعی از مولانا
مرغی دیدم نشسته بر باره ی طوس!
در پیش گرفته کله ی کیکاوس!
با کله همی می گفت: افسوس افسوس!
کو بانگ جرس ها و کجا ناله ی کوس!
رباعی از خیام نیشابوری
خیام اگر باده پرستی خوش باش!
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش!
چون عاقبت کار جهان نیستی است!
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش!