رئیس گله گورخرها به سراغ تک تک روسای گله ها رفت و از آنها خواست که برای شنیدن یک طرح خیلی خوب برای پایان دادن به تمام بحران های جنگل تشریف بیاورند. رئیس گله های گاومیش و بوفالو قبول کردند ولی گوزن و غزال قبول نکردند و گفتند که به خاطر مخالفت گاومیش و بوفالو با تصمیم مبارزه ی آنها در جلسات روسا تا اطلاع بعد شرکت نخواهند کرد.
در نتیجه جلسه فقط با سه رئیس گله و نقره نعل شکل گرفت. گاومیش به نقره نعل گفت : بهتره که نقشه ای که داری ارزشش را داشته باشد که ما را تا اینجا کشیده ای. وگرنه هم برای تو خیلی گران تمام می شود و هم برای گله ات بد می شود. تهدید او جدی بود.
نقره نعل گلویش را صاف کرد و گفت: دوستان! خوب گوش کنین تا فکر بکری که به سرم زده تا مشکلات این جنگل تمام شود رو به شما عرض کنم. برای این کار باید اول به شما بگم که تصمیمی که شیبا برای مبارزه با شکارچی ها گرفته شاید در ظاهر تصمیم خوبی باشه ولی همانطور که شما هم حتماً میدونین این تصمیم پر از عواقب خطرناکه و ممکنه نتیجه برعکس چیزی باشه که فکرش رو می کنن.
گوش چروکین خیلی از حرف نقره نعل خوشش آمده بود.
گفت: آفرین. چه گورخر جوان ولی با تجربه و پخته ای!
چشم خونی که دید گوش چروکین از نقره نعل تعریف می کند، فوراً به او حسادت کرد و او هم گفت: کاش یه تار موی تو روی سر شیبا بود گورخرجوان!
نقره نعل دوباره گلویش را صاف کرد و گفت: مچکرم!
و ادامه داد: دوستان و بزرگان جنگل زمرد! اگر بگم که نقشه ای دارم که شکارچی ها دیگه لازم نیست در این جنگل شکار کنن چی میگین؟
چشم خونی و گوش چروکین و پاگنده هوم کردند و چشم خونی گفت: مگه میشه همچین چیزی گورخر؟
نقره نعل با زیرکی گفت: شما که هنوز نقشه ی من رو نشنیدین! اگه نقشه من رو شنیدین بعدش دیدین که نشدنیه اونوقت بگین که میشه یا نه!
گوش چروکین گفت: کاش رئیس گله های گوزن و غزالها هم اینجا بودند تا این خبر مهم رو بشنوند.
چشم خونی با دلخوری گفت: هنوز معلوم نیست که اصلاً نقشه اش چیه. صبر کن اول نقشه رو بشنویم!
نقره نعل با دیدن سکوتی که چشم خونی عمداً کرده بود تا دیگر حرف آخر را بشنود کمی فکرش را جمع کرد و گفت: راستش نقشه ی من اینه که ما با شکارچی ها توافق کنیم که اونها ما رو شکار نکنن در عوض..
سکوت کرد و بعد گفت: در عوض ما هم در قبال این لطفی که اونا می کنن هر وقت یکی از گیاهخواران به مرگ طبیعی میمیره ما لاشه ی اون رو ببریم به شکارچیا بدیم.
نقره نعل ساکت شد و به روسای گله ها نگاه می کرد که کاملاً در حال فکر کردن بودند. بعد گفت: ببینید دوستان و بزرگان جنگل زمرد! من برآورد کردم و فهمیدم که به طور میانگین روزانه ما سه الی چهار نفر از عزیزان گیاهخوارمون رو به خاطر پیری و مرگ طبیعی و گاهی مریضی از دست میدیم. اونها در گوشه های پرت جنگل میمیرن و اکثر اون لاشه ها هم نصیب لاشخورها میشن. چرا؟ چون لاشخورها میتونن پرواز کنن و زودتر لاشه ها رو پیدا کنن. من اینطور فکر می کنم که اگر لاشخورها نبودند، حیوانات مرده رو خود شکارچی ها می تونستن پیدا کنن. اگه این اتفاق می افتاد مطمئناً هیچکدوم از حیوونای شکارچی دیگه شکار نمی کردن. چرا؟ چون شکمشون راحت سیر میشد و از طرفی شکار کردن سخته. انرژی و تمرکز زیادی میخواد. ولی اگه غذاشون به راحتی پیدا میشد اونها هیچوقت شکار نمی کردند. بلکه می رفتند و در جنگل پرسه می زدند و غذاشون رو پیدا می کردند که به راحتی هم پیدا میشد.
دوباره نقره نعل سکوت کرد. چون روسا داشتند به دقت به حرفهای او گوش می کردند.
نقره نعل ادامه داد: اصلاً به نظر من پدیده ی پیدایش شکارچی به این خاطر در طول تاریخ حیوانیت شکل گرفته. یعنی در زمان های قدیم حیوونا وقتی می مردند، بعضی حیوونا شروع کردن به خوردن لاشه ها. اول لاشخورها و پدیده ی لاشخوری به وجود اومد. بعد کم کم حیوونای لاشخور عادت کردن به خوردن گوشت و دیگه معده هاشون عادت کرد به این غذا. و دیگه نتونستن علف بخورن. به خاطر همین شروع کردن به کشتن حیوونای دیگه برای سیرکردن شکمشون.
دوباره مکث کوتاهی کرد و گفت: به نظر من اگه ما حیوونای گیاهخوار سعی کنیم که همیشه مرده هامونو بدیم شکارچی ها بخورن اونها شکار کردن یادشون میره. چون شکارکردن هم خودش مهارتیه که باید در دوران نوجوانی یاد بگیرن. اگه چند نسل از شکارچیا غذای مفت و راحت براشون آماده باشه، به نظر من در نسل سوم یا چهارم دیگه مهارت شکار کردن رو از دست میدن و کم کم رو میارن به خوردن میوه ها. و بعد از چند نسل دیگه، که معده هاشون به خوردن میوه ها کاملاً عادت کرد، اونوقت توانایی خوردن علف هم رو هم پیدا می کنن. به این ترتیب ما با اجرای این طرح می تونیم برای چند نسل دیگه تضمین کنیم که گوشتخواری و پدیده ی زشت شکار برای همیشه از طبیعت برچیده شده باشه!
با پایان یافتن حرف های نقره نعل روسای گله که به شدت محظوظ حرف ها و فلسفه ای که در مورد پدید آمدن شکار شرح داده بود شده بودند. ناگهان همگی شروع کردند به تحسین کردن نقره نعل .
چشم خونی مرتب می گفت: آفرین گورخر! آفرین گورخر!
گوش چروکین گفت: درود برتو نقره نعل عزیز. تو واقعاً یک نجات بخش هستی در حالیکه یک عده دنبال جنگ و شرارت می گردن!
پاگنده هم گفت: آفرین به تو پسرم! تو باعث سربلندی گورخرها هستی. تو گله رو سربلند کردی آفرین. چه حرفهای قشنگی زدی! آفرین!
جلسه تمام شد و قرار شد استراحت کنند و بعد از ظهر برای گرفتن تصمیم های لازم دوباره جمع شوند. گاومیش در جواب گوش چروکین که پرسیده بود آیا نباید گوزن و غزال را در جریان بگذاریم؟ گفت نه. بگذار این افتخار بزرگ نصیب خود ما بشود!
*
نقره نعل با خوشحالی اخبار خوب را به کاکوتی گفت. کاکوتی خوشحال شد و گفت که نقشه ی بی نظیری کشیده ای. اینطوری هم شکارچی ها می توانند گوشت بخورند هم دیگر هیچ حیوان زنده ای کشته نمی شود. بعد گفت: تازه فهمیدم بازی برنده برنده یعنی چه.
- ۰۳/۰۴/۳۱