s متن کتاب گرگ گیاهخوار 27 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

نقره نعل که از دوست شدن با شترمرغ و راسو و خوک ها ناامید شده بود، به دنبال پیدا کردن دوست دیگری به تلاش هایش ادامه می داد. برای رفع تشنگی به سمت نزدیک ترین چشمه حرکت کرد. از قضا یک گراز در حال نوشیدن آب بود. نقره نعل نزدیک شد و در کنار گراز، پوزه اش را داخل آب فرو برد. بعد صبر کرد تا دهانش را همزمان با گراز از آب بیرون بیاورد. وقتی هر دو سرشان را بالا گرفتند، نقره نعل نفس عمیقی کشید و در حالیکه آب از لب و لوچه اش می ریخت گفت: چه آب زلالیه! اینطور نیست گراز؟

گراز  که می خواست دوباره سرش را داخل آب ببرد، ناگهان سرش را بالا آورد و پرسید: تو کی هستی؟

نقره نعل جواب سوال گراز را نداد. آن طرف نهر آب پرید و در کنار نهر روی زمین به صورت چهار دست و پا نشست و به آب خیره شد. بعد سرش را بالا آورد و از گراز پرسید: تو چیزی در مورد یه آهو به نام شیبا شنیدی؟

گراز جواب داد: خب معلومه که شنیدم! مگه کسی تو این جنگل هست که اسم شیبا رو نشنیده باشه؟!

گراز کمی فکر کرد و در حالیکه با بدبینی به نقره نعل خیره شده بود پرسید: نکنه تو تازه وارد این جنگل شدی گورخر؟

نقره نعل در ابتدا امیدوار بود هنوز شهرت شیبا به همه جای جنگل سرایت نکرده باشد، ولی حالا آرزوی خودش را نقش بر آب می دید.

گراز وقتی دید که گورخر جواب سوالش را نداد، گفت : شیبا یه قهرمانه! اون به زودی همه ی شکارچیا رو از جنگل بیرون میکنه! از این به بعد ما قراره راحت زندگی کنیم! من به شیبا افتخار می کنم گورخر! تو چی؟

بادی از سر نخوت و تمسخر از دماغ گورخر با شنیدن حرف گراز بیرون زد ولی گراز متوجه نشد. نقره نعل به این نتیجه رسید که بیهوده به خودش تلقین می کند که شیبا هنوز فاصله ی زیادی به محبوبیت مطلق دارد. بدتر از همه این فکر او را آزار می داد که او هرچه تلاش می کرد، ولی هیچکس را پیدا نمی کرد مخالف شیبا باشد. کسی که هم عقیده ی او و اگر دست داد مثل خود او بلند پرواز و دنبال آرزوهای بزرگ باشد. به هر کس که بر می خورد، افکار حقیری داشت و یا این که خود کم بین یا قانع به یک زندگی معمولی و موقعیت و مرتبه ی پایین بود. ناگهان او به این باور رسید که همه ی حیوانات جنگل احمق هستند. با تکبر بلند شد و در حالیکه پایش را عمداً داخل چشمه گذاشت از مقابل گراز رد شد. چشمه گل آلود شد و گراز با ناراحتی به او بد و بیراه گفت:  داری چه غلطی می کنی گورخر بی ملاحضه؟! 

*

ادامه

  • ۰۳/۰۵/۰۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی