s متن کتاب گرگ گیاهخوار 23 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

 فصل دوم : گروه نجات بخش

روز بعد شیبا و سه دوستش حنایی، ارغوانی و تیزپا در حال تمرین دویدن بودند که همهمه ای بلند شد.  ناگهان سر و صدای بلندی از اطراف شنیده شد. صدای تکان خوردن برگ ها و  تعداد زیادی صدای پای حیواناتی که به سرعت داشتند می دویدند. صداها لحظه به لحظه نزدیک می شدند.  ابتدا چند حیوان از لابه لای بوته ها و درختان پدیدار شدند که به سرعت می دویدند و بعد از آنها تعداد بیشتری از حیوانات به چشم خوردند که در حال فرار بودند. همه ی آنها به یک طرف فرار می  کردند. خطر در پشت سر آنها قرار داشت.

ارغوانی داد زد: شکارچیا!

حنایی فوراً گفت: از این طرف!

بعد شروع کردند به دویدن. شیبا نمی خواست از دوستانش دور شود.  می خواست سرعتش را در حد سرعت دوستانش نگه دارد تا در موقع خطر در کنار آنها باشد. این شرط بدیهی صداقت در هر رفاقت است.  ناگهان شلوغی بدتر شد. گروهی از حیوانات از جهت دیگری به سمت دیگری می دویدند. انگار یک شکارچی دیگر در زاویه ی دیگری در حال نزدیک شدن بود. شیبا و دوستانش برای لحظه ای ایستادند تا بفهمند که باید از کدام طرف بروند. بعضی حیوانات در جهتی می دویدند و دوباره برمی گشتند. انگار به بن بست برخورد می کردند.  آنها محاصره شده بودند. بعضی ها چند بار از یک طرف می دویدند و دوباره برمی گشتند و به جهت مخالف می رفتند و باز هم بر می گشتند. اوضاع دیوانه وار و خیلی بدی شده بود.

در آن شلوغی ها بین آن چهار دوست فاصله افتاد. آنها همدیگر را گم کردند. آن نقطه از جنگل چنان درهم برهم و بی نظم شده بود که عقل هر کسی که در وسط آن هرج و مرج می گرفت را در سرش بی حس می کرد. شیبا که تا به حال به خاطر ملاحظه ی دوستانش آنجا مانده بود بعد از اینکه بین و او دوستانش فاصله افتاد و آنها را گم کرد، ابتدا برای لحظاتی گیج شده بود و نمی دانست که چه کار باید بکند. خیلی زود تمرکز کرد. به نقطه ای از جنگل خیره شد و شروع کرد به دویدن با سرعت زیاد. آنهم دقیقاً مخالف جهتی که دیگران داشتند فرار می کردند. یعنی به طرف دشمن! او دوید و دوید تا اینکه  بالاخره دیگر هیچ حیوانی را در حال فرار کردن ندید. حالا باید منتظر باشد که منشا خطر را ببیند. آن را پیدا کرد. تندر که با سرعت داشت به آن سمت می دوید. تندر  به طور ناگهانی آهو را مقابل خود دید. به طور غریزی به روی او پرید. شیبا فوراً جای خالی داد و در نقطه ی دیگری ایستاد. تندر به طرف او برگشت. به سرعت به سمت شیبا رفت. شیبا فوراً ده متر به طرف چپ تندر دوید. سرعت شیبا به قدری زیاد بود که تا تندر بایستد شیبا می توانست دو بار جا عوض کند. شیبا ایستاد و به تندر نگاه کرد. تندر همچنان در حال دویدن به نقطه ی قبلی که شیبا در آنجا قرار داشت بود. شیبا دید که تندر به همانجایی که او قرار داشت رسید و ایستاد. بعد دوباره برگشت به طرف او. دوباره تندر به طرف شیبا دوید و وقتی به محلی که شیبا در آنجا بود رسید با جای خالی او مواجه شد و برگشت و شیبا را دید که در فاصله ی سی متری او روی زمین نشسته است و به پاهای جلوی خودش به صورت خونسرد تکیه داده است. تندر برای بار سوم به طرف شیبا یورش برد. این بار باید فاصله ی بیشتری می دوید تا به او برسد. همین که به شیبا رسید شیبا فوراً به سمت راست تندر دوید و ایستاد. در عرض دو ثانیه شیبا بیست و پنج متر از تندر فاصله گرفته بود. شیبا ایستاد  وتندر هفت ثانیه طول کشید که تغییر جهت بدهد و به سمت شیبا برگردد. شیبا این بازی را ده بار با تندر انجام داد و تندر از شدت نفس نفس زدن دیگر نمی توانست خودش را سراپا نگه دارد. برای لحظاتی از شدت خستگی زمین خورد ولی فوراً از جایش بلند شد و به زحمت ایستاد. تندر حالا به این اطمینان خاطر رسیده بود که دارد کار احمقانه ای می کند که خودش را بازیچه ی آهو می کند. هر دو ساکت مانده بودند. شیبا با غرور و اعتماد به نفس آهنینی روی دوپای عقبش لم داده بود و به تندر خیره شده بود. تندر گاهی سرش را پایین می انداخت گویی که خجالت می کشد با شیبا چشم در چشم بشود. نفس هایش که کمی جا آمد و توانست صحبت کند گفت : تو فکر کردی میتونی با من دربیفتی شیبا؟

شیبا گفت: من تو رو از این جنگل بیرون می کنم تندر!

 بعد با حالت تحقیر آمیزی گفت: پس چرا نمیتونی منو بگیری تندر؟ مگه من اینجا نیستم؟

تندر که می دانست شیبا دارد به او طعنه بار می کند گفت : اگه خیلی ادعای شجاعت میکنی پس بیا تن به تن بجنگیم؟

شیبا گفت: من با فکرم می جنگم.

تندر از این حرف شیبا یکه ای خورد. او را نمی توان به آسانی فریب داد.

گفت : ولی بالاخره می گیرمت. بهت قول میدم شیبا!

بعد پشتش را به شیبا کرد و قدم زنان دور شد.

ادامه

  • ۰۳/۰۵/۰۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی