s متن کتاب گرگ گیاهخوار 14 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

همیشه اخبار در جنگل زمرد به سرعت پخش میشد. تا همان لحظه که شیبا از گله ی گاوها خارج شد نصف جنگل ماجرای نجات گاومیش از چنگ گرگ توسط شیبا را فهمیده بودند. سه دوست شیبا؛ یعنی حنایی و ارغوانی و تیزپا همه جا را دنبال شیبا می گشتند تا او را ببینند و به خاطر کار بزرگی که کرده بود تحسینش کنند. اما هر کجا که فکر می کردند می توانند شیبا را  پیدا کنند می رفتند ولی خبری از او نبود.  سه نفری به امید این که دیگر آنجا شیبا را خواهند یافت به کنار برکه رفتند. اما شیبا را ندیدند.

حنایی گفت: یعنی کجا میتونه باشه؟

تیزپا گفت: شاید در حال دویدنه؟

خود تیزپا هم به حرف خودش شک داشت.

ارغوانی گفت: تو که میدونی شیبا این وقت روز نمیدوئه. معمولاً میاد اینجا.

حنایی گفت: من که دیگه خسته شدم. بهتره همینجا بمونیم شاید برگرده.

ناگهان چشمان ارغوانی به حیوانی افتاد که از راه دور در حال نزدیک شدن بود. او یک آهو بود که از دور به نظر می آمد شیباست.

ارغوانی گفت: اون شیبا نیست که داره نزدیک میشه؟

حنایی و تیزپا به سمتی که ارغوانی اشاره کرد نگاه کردند.

تیزپا گفت: فکر نمی کنم اون شیبا باشه. شیبا اینطوری سلانه سلانه راه نمیره.

حنایی گفت: آره حق با تیزپاست. با اینکه ظاهرش شبیه شیباست ولی راه رفتنش اصلاً به شیبا نمیخوره.

ارغوانی هم حرف آنها را باور کرد. ساکت شد و چیزی نگفت. ولی بعد از چند دقیقه که آن آهوی ناشناس نزدیکتر شد و قابل شناسایی شد همه فهمیدند که او شیباست.

حنایی گفت: اون که شیباست.

تیزپا فوراً گفت: چرا داره اینطوری راه میره؟ نکنه زخمی شده؟

هر سه ی آنها دچار دلهره شدند و فوراً به سمت شیبا دویدند. وقتی به شیبا رسیدند، تیزپا دور شیبا چرخی زد و دنبال زخم می گشت.

شیبا گفت : چرا اینطوری نگاهم میکنین؟ چیزی شده؟

حنایی گفت: تو چرا اینطوری راه میری؟ فکر کردیم یه حیوون دیگه ای هستی!

تیزپا گفت: تو که طوریت نشده؟

شیبا گفت: نه من حالم خوبه دوستان.

ارغوانی گفت: مطمئنی که وقتی با گرگه میجنگیدی طوریت نشده؟

شیبا که انتظار نداشت چنین چیزی را بشنود با تعجب پرسید: جنگ؟

ارغوانی گفت: آره دیگه. مگه با گرگ نجنگیدی؟

شیبا پوزخندی زد. او به قدری ناراحت بود که نمی توانست بخندد. او چیزی نگفت.

تیزپا گفت: تمام جنگل داره در مورد تو حرف میزنه شیبا. همه میگن که با گرگ جنگیدی و فراریش دادی.

حنایی گفت: حیوونای جنگل همه دارن در مورد تو حرف میزنن. اونا به تو به چشم یک قهرمان نگاه می کنن. شیبا. امروز چه کار بزرگی کردی. آفرین دوست خوبم. رئیس گله هم همش داره از تو تعریف میکنه. منتظره که تو برگردی به گله تا حسابی ازت پیش بقیه گله تعریف کنه.

ارغوانی گفت: پس دلیل اونهمه دویدن های تو این بود؟! حالا معلوم شد که شیبای دیوانه برای چی از صبح تا شب داره میدوئه و میدوئه!

با این حرف ارغوانی همگی خندیدند. شیبا کم می خندید و ناراحتی اش را دوستانش متوجه شدند.

حنایی گفت: چی شده شیبا؟ به نظر میرسه که ناراحتی؟

شیبا ماجرای دیدارش با چشم خونی را تعریف کرد. دوستانش متوجه شدند که او چرا غمگین است. آنها شروع کردند به دلداری دادن به شیبا.

حنایی گفت: تو نگران چشم خونی بدجنس نباش شیبا. وقتی می تونی گرگ رو بترسونی و شکست بدی دیگه از حیوونای گیاهخوار نترس!

تیزپا گفت: همینطوره دوست خوبم. مشکل اصلی تو و همه ی ما، حیوونای شکارچیه. بهتره نگران اونا باشیم.

اما ارغوانی گفت: نه دوستان! شیبا حق داره که نگران چشم خونی باشه.

تیزپا و حنایی با تعجب پرسیدند : چطور مگه ارغوانی؟

ارغوانی گفت: چون چشم خونی توی گله های دیگه توطئه میکنه. حیوونایی که پست و حقیرن رو انتخاب میکنه و رئیس گله ها رو عوض میکنه و کمک میکنه کسایی که برده و گوش به فرمان اون هستن رئیس گله هاشون بشن.

شیبا گفت: همینطوره. حق با ارغوانیه.

حنایی که از شنیدن این چیزها در مورد چشم خونی ناراحت شده بود گفت: پس علت اینکه می خواسته تو رو ببینه همین بوده. میخواسته ببینه که تو اینقدر جاه طلب هستی که بهت کمک کنه که توسن رو کنار بزنی و خودت رئیس گله بشی یا نه.

تیزپا گفت: حالا فهمیدم. پس چشم خونی میخواد همون کاری که با گله ی بوفالو ها کرده با بقیه گله ها هم بکنه. گاومیش کثیف!

شیبا گفت:همه ی حرفایی که زدین درسته دوستان!

سکوتی از روی یاس کرد و گفت : متاسفانه بعضی از حیوونای گیاهخوار به جای اینکه به فکر بیرون کردن حیوونای شکارچی از جنگل باشن به فکر قدرت طلبی و منافع شخصی خودشون هستن.

تیزپا با شیبا همدردی کرد و گفت : همینطوره شیبای قهرمان.

ارغوانی فوراً گفت: ولی اینها باعث نمیشه که به هدفت نرسی درسته شیبا؟

شیبا گفت: هرگز! هیچوقت اجازه نمیدم کسی سد راه من بشه.

*

ادامه

  • ۰۳/۰۵/۰۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی