s متن کتاب گرگ گیاهخوار 03 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

 قویدل به همراه چند گاو قوی هیکل دیگر در جنگل به راه افتادند تا شیبای دیوانه را پیدا بکنند و او را پیش چشم خونی ببرند. سر راهشان به نقره نعل رسیدند. نقره نعل گورخر گمنام ولی خودبزرگ بینی بود که آرزو  داشت رئیس گله ی گورخرها بشود. او تصمیم داشت که خودش را به چشم خونی نزدیک کند تا با خوش خدمتی کردن به چشم خونی، بتواند رقبای قدرتمند خودش را در میان گله ی گورخرها دور بزند و به ریاست گله شان برسد.

قویدل از نقره نعل پرسید: که شیبای دیوانه رو ندیدی؟

نقره نعل می خواست که به گاومیش ها نزدیک شود. با آنها دوست شود. چون باید هر چه زودتر کاری بکند که جزو دوستان چشم خونی شود.

لبخند ریاکارانه ای بر لب، در حالیکه خودش را لوس می کرد پرسید: باهاش چیکار داری؟

قویدل که می دید گورخر خیلی پرو رو تشریف دارد؛ به یکی از گاوهای همراهش اشاره ای کرد و آن گاو چرخی زد و پشتش را به نقره نعل کرد و لگد محکمی به پهلوی او زد که باعث شد نقره نعل نقش زمین بشود. فریاد نقره نعل به آسمان رفت.

با ناراحتی و حالت گریه گفت: آخه واسه چی می زنین؟

قویدل با خشم گفت: حالا عین یه حیوون خوب بگو ببینم که شیبای دیوونه رو کجا می تونم پیدا کنم؟

نقره نعل با ناله گفت: من چه میدونم!

دوباره آخ بلندی گفت و روی زمین غلطی زد.

قویدل حدس زد که نقره نعل چیزی نمی داند.

گفت: حالا تا یه لگد محکم دیگه نخوردی بلند شو از جلوی چشمام دور شو!

کمی مکث کردند و نقره نعل از جایش تکان نخورد. یکی از گاوها به سمت او رفت. نقره نعل فوراً از جا بلند شد در حالی که لنگان لنگان  راه می رفت از آنها فاصله گرفت. دوید و لابه لای درختان از چشم آنها دور شد.

ادامه

  • ۰۳/۰۵/۰۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی