گلستان سعدی: باب هشتم : در آداب صحبت : بخش ۹۲
هزار باره چرا گاه خوشتر از میدان
ولیکن اسب ندارد به دست خویش عنان
گلستان سعدی: باب هشتم : در آداب صحبت : بخش ۹۲
هزار باره چرا گاه خوشتر از میدان
ولیکن اسب ندارد به دست خویش عنان
گلستان سعدی: باب هشتم : در آداب صحبت : بخش ۹۳
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند
بدان را نیک دار، اى مرد هشیار
که نیکان خود بزرگ و نیک روزند
گلستان سعدی: باب هشتم : در آداب صحبت : بخش ۹۴
بزرگی را پرسیدند با چندین فضیلت که دست راست را هست خاتم در انگشت چپ چرا میکنند گفت ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند.
گلستان سعدی: باب هشتم : در آداب صحبت : بخش 95
نصیحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر.
موحد چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس
گلستان سعدی: باب هشتم : در آداب صحبت :بخش 96
شاه از بهر دفع ستمکارانست و شحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران هرگز دو خصم به حق راضی پیش قاضی نروند.
خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفس
به قهر ازو بستانند و مزد سرهنگی
قاضی چو بر شوت بخورد پنج خیار
ثابت کند از بهر تو ده خربزه زار
گلستان سعدی: باب هشتم : در آداب صحبت : بخش 97
جوان گوشه نشین شیر مرد راه خداست
که پیر خود نتواند ز گوشهای بر خاست
گلستان سعدی: باب هشتم : در آداب صحبت : بخش 98
حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخواندهاند مگر سرو را که ثمرهای ندارد. درین چه حکمت است؟ گفت هر درختی را ثمره معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوشست و این است صفت آزادگان.
به آنچه مى گذرد دل منه که دجله بسى
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
گلستان سعدی: باب هشتم : در آداب صحبت : بخش 99
کس نبیند بخیل فاضل را
که نه در عیب گفتنش کوشد
گلستان سعدی: باب هشتم : در آداب صحبت : بخش ۱۰۰
تمام شدکتاب گلستان والله المستعان به توفیق باری عزّ اسمه. درین جمله چنان که رسم مؤلفانست از شعر متقدمان به طریق استعارت تلفیقی نرفت. غالب گفتار سعدی طرب انگیزست و طیبت آمیز و کوته نظران را بدین علت زبان طعن دراز گردد که مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بی فایده خوردن کار خردمندان نیست ولیکن بر رای روشن صاحب دلان که روی سخن در ایشان است پوشیده نماند که درّ موعظههای شافی را در سلک عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت بر آمیخته تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند.
الحمدلله ربّ العالمین
گر نیاید به گوش رغبت کس
بر رسولان پیام باشد و بس
و اَطلُب لِنَفسِکَ مِن خیر تُرید
بها مِن بعد ذلِکَ غُفراناً لکاتبه
پایان
روزی گفتی شبی کنم دل شادت!
وز بند غمان خود کنم آزادت!
دیدی که از آن روز چه شب ها بگذشت؟
و ز گفته ی خود هیچ نیامد یادت!
رباعی از سعدی