s غزل معاصر :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۱۰۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل معاصر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

غزلی با محتوای اجتماعی و کاملاً کوچه بازاری از عاشقانه سرای معاصر مهدی فرجی. بخصوص در بیت پایانی نکته ی طنز آمیز معناداری شعر را خاتمه می دهد. آدم را یاد فیلم های دهه ی چهل و پنجاه می اندازد بخصوص فیلم ماندگار کندو!

این مست های بی سر و پا را جواب کن!
امشب شب من است، مرا انتخاب کن!

♥️✿♥️
مهمان من تمامی اینها و... پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن!

♥️✿♥️
تمثال شاعرانه ی درویش را بکن
عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن!

♥️✿♥️
هی! قهوه چی! ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال، روشنش از آفتاب کن!

♥️✿♥️
انگورهای تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان، شراب کن!

♥️✿♥️
از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن!

♥️✿♥️
از نشئه خلسه ای بده از سُکر، جرعه ای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن!

♥️✿♥️
دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن!

♥️✿♥️

غزلی اجتماعی و رندانه از مهدی فرجی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی!

دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی!

 ✔✗✔

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد

من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی!

  ✔✗✔

من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار

سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی!

  ✔✗✔

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها

گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی!

  ✔✗✔

عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب

می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی!

  ✔✗✔

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار

یا به دیدار من ابری نیا... تر می شوی!

 ✔✗✔

غزلی عاشقانه و ناب از شاعر نامدار معاصر: حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پی یک اشتباه ناجورم! باغ ممنوع سیب می خواهم!
تا بفهمند نازنین منی، قد زلفت رقیب می خواهم!
*
مادرم گفت: دل نبند و برو، هرکجا روی نازنینی هست
آه مادر، دلم زدستم رفت، ختم امن یجیب می خواهم!
*
پدرم گفت: بچه جان بس کن! حرفهای عجیب می شنوم!
آه آری پدر، عجیب، عجیب، خاطرش را عجیب می خواهم!!
*
باز فر می خورند دور سرم، این قوافی: حبیب،عجیب، غریب...
آه مادر، پدر، مریض شدم، به گمانم طبیب می خواهم!
*
بعد ازین عاشقانه خواهم گفت، بعد ازین قهوه خانه خواهم رفت!
باغ ممنوع سیب پیشکشم! دود نعنا دوسیب می خواهم!!!
حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دانلود رایگان کتاب شعر: دانلود مجموعه غزل اقلیت، اثر فاضل نظری

برای دانلود مستقیم کلیک کنید.

برای مطالعه آنلاین کتاب کلیک کنید.

چند غزل نمونه از کتاب :

نام غزل: عشق - از کتاب اقلیت - فاضل نظری

توان گفتن آن راز جاودانی نیست!

تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست!

 ♪

پر از هراس امیدم، که هیچ حادثه ای

شبیه آمدن عشق نا گهانی نیست!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

به نظر من، این غزل معاصر از بهرام بهرامی دارای یک سبک تاریک و پر از نگرانی است. شاعر از تصویرسازی‌های قوی استفاده کرده است تا وضعیت معاصر را توصیف کند، اما احساسات منفی و ناامیدی در شعر حاکم هستند.

شعر به شکلی زیبا به وضعیت شهری که در مرداب جادوهای پیر افتاده است، اشاره می‌کند. تصاویر از شلاق زدن اسب، آرزوها و امیدهایی که در طلسم افراد حقیر گم شده‌اند، و غول ریا که به شکل موشی در انبار پنیر گم شده است! نشان‌دهنده ناراحتی ها و ناامیدی های اجتماعی عمیقی هستند.

استفاده از تصاویری مانند قلعه، شاهزاده، شمشیر و مرد مارگیر، احساسی از تاریکی و ناامیدی را در شعر نشان می‌دهد. این غزل معاصر با تصاویر شاعرانه‌ای که ارائه شده است، خواننده را به فکر و تأمل در موضوعاتی نظیر تقدیر، عشق، و تلاش برای بقا و رهایی می‌اندازد.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نگاهی به مضامین اجتماعی و سیاسی در غزل " مترسک" اثر بهرام بهرامی

مقدمه
شعر، به عنوان یکی از اصیل‌ترین اشکال هنری، همواره ابزاری برای بیان احساسات، افکار و نقدهای اجتماعی و سیاسی بوده است. غزل " مترسک" اثر بهرام بهرامی، نمونه‌ای برجسته از این نوع ادبیات متعهد است که با زبان استعاری و نمادین، به مسائل اجتماعی و سیاسی می‌پردازد.

تحلیل محتوایی
غزل با این بیت آغاز می‌شود:
"تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست، خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست."
این بیت به روشنی نشان‌دهنده قدرت و پتانسیل نهفته در میان افراد عادی جامعه است. داس کشاورزان، نمادی از ابزار کار مردمی است که به رغم نداشتن تجهیزات پیشرفته، توانایی تغییر و تأثیرگذاری را دارند.

نمادها و استعاره‌ها

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

زمستان، فصلی که با سرمایش تنفس ما را خوابانده و با برف‌های پوشیده از سفیدی، دنیایی جدید را برایمان خلق می‌کند. در شعر، زمستان و برف به عنوان نمادهایی از تنهایی، زیبایی و گذر زمان شناخته می‌شوند. از همه‌ی این نمادها، "آدم برفی" به عنوان یک تصویر شگفت‌انگیز و عمیق، به شعرمان جذابیت و اعماق جدیدی افزوده است.

آدم برفی، آن شخصیتی خیالی ولی همواره حاضر در دنیای شعر است، که به تنهایی و زیبایی زمستان اشاره دارد. او در شعر به عنوان نمادی از تازگی و بی‌آلایشی، اما همچنین به عنوان نمادی از انزوا و غمگینی نمایان می‌شود. شاعران معاصر، با استفاده از آدم برفی، داستان‌ها و احساساتی را با تمام زیبایی و عمق به تصویر می‌کشند که بیانگر حالات زندگی و انسانیت است.

 شعر آدم برفی 1: 

دختر به حیاط خانه زل زد با ذوق

 از پنجره، با خیال آدم برفی!

 ❉

با حسرت برف بازی و آزادی

 می گفت : که خوش به حال آدم برفی!

  ❉

ترسید که سرما بخورد بیچاره!

 می سوخت دلش به حال آدم برفی!

  ❉

تا مادر او کمی از او غافل شد

 با زمزمه ی وصال آدم برفی!

 ❉

رفت و بغلش کرد و به خانه آورد

 از دلهره ی زوال آدم برفی!

 ❉

 آن را جلوی شعله ی شومینه نشاند!

برداشت کلاه و شال آدم برفی!

 ❉

می گفت : عزیزم دگر این جا گرم است

 جای تو به نزد خاله! آدم برفی!

 ❉

دیگر هم از آن کلاغ بدجنس نترس

 یک بوسه پراند، مال آدم برفی!

 ❉

این قصه ی عشق ماست، که در آن هستیم

 تو دختر و من مثال آدم برفی.

(شعر از بهرام بهرامی)

❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉

شعر آدم برفی 2: 

آفتاب است و پر از واهمه آدم برفی

می کند با خودش این زمزمه آدم برفی :

 ❉

من نمی خواهم از این خلوت خود دور شوم!

دوست دارم که بمانم همه آدم برفی.

 ❉

بر سر کاج به او گفت کلاغی زیرک:

بس کن این ناله و این همهمه آدم برفی!

 ❉

من و تو هر دو در این کوچ مهاجر هستیم.

و کسی نیست جدا از رمه، آدم برفی!

 ❉

گفت : من دوست ندارم بشوم چشمه و رود!

ماند باید به دو صد دمدمه آدم برفی!

 ❉

دوست دارم که زمستان ابدی باشد و من

زنده باشم و در آن خاتمه آدم برفی.

 ❉

آن جهان دیده به او از سر دلسوزی گفت:

نشوی تبرئه در محکمه آدم برفی!

 ❉

(بنشین بر لب جوی و گذر عمر بببین)

و ببین عاقبت این همه آدم برفی!

(شعر از بهرام بهرامی)

❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

♥️

 

توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

♥️

 

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

♥️

چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

♥️

من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟.....
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....؟

حامد عسکری

♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

سلام سوژه نابم برای عکاسی‌
ردیف منتخب شاعران وسواسی‌

♥️

سلام «هوبره»ی فرش های کرمانی‌
ظرافت قلیان های شاه عباسی‌

♥️

تجسم شب باران و مخمل نوری‌
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی‌

♥️

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۱
  • ۰

ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ

 گفت طوطی که قفس باز نباشد هم نیست!

زاغ هم گفت که آواز نباشد هم نیست!

 قفس مشترک طوطی و زاغان شده این

آب و دان باشد و پرواز نباشد هم نیست!

نت گمان کرد که سرچشمه ی آهنگ نت است.

گفت بی پرده اگر ساز نباشد هم نیست.

✔ 

مثل موجی که به دریا بزند طعنه که :هی!

رقص را جلوه و ابراز نباشد هم نیست.

✔ 

نشو هم قلعه ی آن مهره ی بی حوصله شاه!

که گمان کرد که سرباز نباشد هم نیست.

در نگاهی که پرست از خزه ی مردابی

رقص نیلوفر تن ناز نباشد هم نیست.


این حقیقت که محال است که هیزمکش آن

ارّه داران بشوم، راز نباشد هم نیست.

عاقبت پرچم داد است که بر می خیزد

اگر امروز سر افراز نباشد هم نیست.

نه که سکان شکسته، روی کشتی ریا

لنگری که غلط انداز نباشد، هم نیست!

به نظر می رسد این ماتم، بی پایان است.

زندگی را اگر آغاز نباشد هم نیست.

(غزل از بهرام بهرامی)

ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ

 

باران که زد افسوس که من پنجره بستم.

باران که زد افسوس که در خانه نشستم.

 ❉

باران زد و بند آمد و من تشنه ی آبم

ناکام تر از خار ته درّه ی پستم.

 ❉

این کوچ نداده است به من فرصت این را

یک دم بنشینم و بگویم که چه خسته ام.

 ❉

چون آنچه که باید بشوم ارّه ی تیزی

کرده است فرو در کمر آنچه که هستم.

 ❉

تردید سبب شد به قفس ساز ببازم

چون بر سر آزادی خود شرط نبستم.

 ❉

از بس که ریا دیده ام از طوطی و طاووس

من منکر زیبایی ام و زاغ پرستم.

 ❉

یارم ندهد شاخه گلی را که قرار است

بر سنگ مزارم بگذارند به دستم.

 ❉

برگشت ندارد سفر کشف حقیقت.

من قایق خود را وسط آب شکستم.

 (غزل از بهرام بهرامی)

ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ

 

 گفت آرزو کن یاد آبادی نیفتاد.

یاد همان چیزی که افتادی نیفتاد.

 ☆

غول چراغ آمد کلاغی آرزو کرد

طوطی به یاد حرف آزادی نیفتاد.

 ☆

طوطی به تلقینی و تکرار دو تا حرف

هرگز عقب از عرصه ی شادی نیفتاد.

 ☆

طوطی صفت تا هست ای قوی مهاجر

از رونق این بازار صیادی نیفتاد.

 ☆

هرگز عقاب تیز بین قله ی عشق

در دام پر تزویر جلادی نیفتاد.

 ☆

بر قله با حفظ غرورش لانه ای ساخت

چون لاشخور در فکر شیادی نیفتاد.

(غزل از بهرام بهرامی)

ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ

 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نقد و تحلیل غزل معاصر:

این غزل با بازی زیبای کلمات و تصاویر شاعرانه، به بررسی مفاهیم عمیق انسانی و اجتماعی پرداخته است. در ادامه به بررسی بخش‌های مختلف این غزل می‌پردازیم.

مضمون اصلی:

غزل به مضامین متعدد از جمله فساد، ریا، غرور، مرگ، و سرنوشت انسان‌ها پرداخته است. شاعر با استفاده از تصاویر طبیعی و اسطوره‌ای، نقاشی‌هایی زنده و پویا از این مفاهیم ارائه می‌دهد.

بررسی ابیات:

1. مثل یک برگ که پاییز زمین خواهد خورد / پرچم زرد ریا نیز زمین خواهد خورد.
- شاعر با استفاده از تصویر برگ پژمرده در پاییز، به سقوط حتمی ریاکاری اشاره می‌کند. پرچم زرد نمادی از ریا و نفاق است که همانند برگ پاییزی سرانجام فرو خواهد افتاد.

2. جنگل نخوت او در دهن ارّه ی مرگ / مثل خاک ارّه ی ناچیز زمین خواهد خورد.
- تصویر جنگل نخوت که توسط اره‌ی مرگ تکه تکه می‌شود، به اضمحلال غرور و تکبر اشاره دارد. خاک اره به معنای چیزی کم‌اهمیت و بی‌ارزش است که نهایتاً به زمین خواهد افتاد.

3. آن مترسک که پدرخوانده ی زاغان شده است / در دهان درّه ی جالیز زمین خواهد خورد.
- مترسک نماد فردی است که با فریب ظاهر خود، نقش مهمی را ایفا می‌کند. اما نهایتاً در دره‌ای که نماد شکست و سقوط است، فرو خواهد افتاد.

  • بهرام بهرامی حصاری