s شعر زیبا کوتاه پر معنی :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر زیبا کوتاه پر معنی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی!

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند!


 

قاصدک...

در دل من همه کورند و کرند!


دست بردار از این در وطن خویش غریب!


قاصد تجربه‌های همه تلخ
با دلم می‌گوید:
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب!


قاصدک! هان، ولی... آخر... ای وای

راستی آیا رفتی با باد؟


با توام، آی! کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی‌بندم خردک شرری هست هنوز؟

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می‌گریند...

مهدی اخوان ثالث

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تپش سایه دوست          
تا سواد قریه راهی بود.          
چشم های ما پر از تفسیر ماه زنده بومی،          
شب درون آستین هامان.
         
می گذشتیم از میان آبکندی خشک.          
از کلام سبزه زاران گوش ها سرشار،          
کوله بار از انعکاس شهر های دور.
         
منطق زبر زمین در زیر پا جاری.          
زیر دندان های ما طعم فراغت جابجا میشد.          
پای پوش ما که از جنس نبوت بود ما را با نسیمی از زمین می کند.    
     
چو بدست ما به دوش خود بهار جاودان می برد.          
هر یک از ما آسمانی داشت در هر انحنای فکر.          
هر تکان دست ما با جنبش یک بال مجذوب سحر می خواند.
         
جیب های ما صدای جیک جیک صبح های کودکی می داد.          
ما گروه عاشقان بودیم و راه ما          
از کنار قریه های آشنا با فقر          
تا صفای بیکران می رفت.          
بر فراز آبگیری خود بخود سرها خم شد:
         
روی صورت های ما تبخیر می شد شب          
و صدای دوست می آمد به گوش دوست.
          

 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

لبخند زدن معجزه ی لب رطبی هاست!

دنیا به خدا تشنه ی گیلاس لبی هاست!

❀ ✿ ❀

یک شاخه گل سرخ در آغوش گرفتن

این اوج تمنای قوطی ها حلبی هاست!

❀ ✿ ❀ 

تشبیه شما به غزل و ماه و ستاره

 همسایه ببخشید اگر بی ادبی هاست!

❀ ✿ ❀ 

ناخن بجوی بغض کنی قهوه بنوشی

این عادت هر روزه ی آدم عصبی هاست!

❀ ✿ ❀ 

گفتی غزلت تازه شده! دست خودم نیست!

از لطف خرامیدن چادر عربی هاست!

❀ ✿ ❀

 

غزلی پست مدرن از شاعر معاصر: حامد عسکری

 

نقد این شعر

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هر بار خواست چای بریزد نمانده ای!

 رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای!

 ♣☃♣

تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار

 رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای!

 ♣☃♣

حالا صدای او به خودش هم نمی رسد

 از بس که بغض توی گلویش چپانده ای!

 ♣☃♣

دیشب تمام شهر پر از جوجه فنچ بود

 گفتند باز روسری ات را تکانده ای!

♣☃♣ 

خواهند مرد بعد تماشای رقص تو

 مشتی نهنگ که لب ساحل کشانده ای!

♣☃♣ 

بدبخت من فلک زده من بدبیار من

 امروز عصر چای ندارم تو مانده ای!

♣☃♣

غزلی عاشقانه و امروزی از شاعر معاصر: حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

از درد ترک خورده و از زخم کبودیم!

کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم!

 ✔✔✔

او می رود و هر قدمش لاله و نسرین

ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم!

 ✔✔✔

ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم

با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم!

 ✔✔✔

تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست

از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم!

 ✔✔✔

جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم

در حسرت پیراهن او پود به پودیم!

 ✔✔✔

پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است

دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم!

 ✔✔✔

بر سقف اگر رستن قندیل فراز است

ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم!

 ✔✔✔

یک روز میاید و بماند که چه دیر است

روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم!

 ✔✔✔

بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم

آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم!

غزلی با مضمون فلسفی از غزل سرای خوب معاصر : حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

به قفس سوخته گیریم که پر هم بدهند!

ببرند از وسط باغ گذر هم بدهند!

 

حاصل این همه سال انس گرفتن به قفس

تلخ کامی ست اگر شهد و شکر هم بدهند!

 

قصه ی غصه ی یعقوب همین بود که کاش

بادها عطر که دادند... خبر هم بدهند!

 

ما که هی زخم زبان از کس و ناکس خوردیم

چه تفاوت که به ما زخم تبر هم بدهند!

 

قوت ما لقمه ی نانی ست که خشک است و زمخت

بنویسید به ما خون جگر هم بدهند!

 

دوست که دلخوشی ام بود فقط خنجر زد

دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند!

 

خسته ام مثل یتیمی که از او فرفره ای

بستانند و به او فحش پدر هم بدهند!

غزلی زیبا از شاعر نامدار معاصر حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد!

خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد!

 ✔

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد!

 ✔

از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد!

 ✔

با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد!

 ✔

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد!

یکی از بهترین غزل های شاعر معاصر : حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

اگر کسی سرِ راه تو خانه داشته باشد
بعید نیست که دیوانه خانه داشته باشد

کنارِ پنجره بهتر که در سکوت بمیرد
کسی که خاطره یی بی ترانه داشته باشد

کسی که عطر کسی در هوای خلوت او نیست
قرار نیست غمی عاشقانه داشته باشد

دلم به وسعت دریا، ولی چه چاره اگر باز
غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد

غمی شرور و دلی مضطرب، چگونه عقابی
کنار فاخته یی آشیانه داشته باشد؟

تو زیر چشمی از آیینه دید می زنی از دور
قبول نیست که تیرت کمانه داشته باشد

دلت گرفت و دلت خواست ژست قهر بگیری
قرار نیست همیشه بهانه داشته باشد

غزلی عاشقانه و ناب از مهدی فرجی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

به شب نفرین فرستادند در ظلمت، خموشی چند
قفس را تنگ‌تر کردند آزادی‌فروشی چند

بنا شد تا دهانِ بستگان باشند، وا دادند
بَدَل‌ گشتند از اصلِ دهان بودن به گوشی چند

درید آن جِلدِ شیر از هم، فرو پاشید و ما دیدیم
پِیِ سوراخ می‌گردند در هر گوشه موشی چند

شگفتا باز هرشب ابلهی از گوشه‌ی دنجی
دم از اصلاحِ آتش می‌زند با پنبه‌پوشی چند

برادر! در نیاید دادِ ما از حلقِ غیر از ما
دگر بردار گوش از ناله‌های بی‌خروشی چند

چنان از یاد باید بُرد اینان را و آنان را
که بر سیمای ایامِ جوانی بود جوشی چند
‌حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

بین ما « خطی ست قرمز » ، پس تو با ما نیستی
یک قدم بردار ، می بینی که تنها نیستی

 خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن،
فرصت امروز را دریاب ، فردا نیستی

یک سخن کافی ست گفتن، گر درین خانه کَس است
یا نشانی را غلط دادی به ما ، یا نیستی!

هیچ می ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه !
از مسلمانی همین داری که « ترسا » نیستی!

ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می شود،
مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی!

نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب،
فرق دارد آخر این قصه ، موسی نیستی!
غزلی از حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری