ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
☆☆
با شتاب ابرهای نیمه شب می رفت و بود
پاک چون مه شسته روی دلربای خویش را
☆☆
ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
☆☆
با شتاب ابرهای نیمه شب می رفت و بود
پاک چون مه شسته روی دلربای خویش را
☆☆
من تشنهام ولی، در کوزه آب نیست
حال خراب هست، جان خراب نیست
✔✔
چون سایه روز و شب، در آب و آتشم
آرامش جهان، بی اضطراب نیست
✔✔