s اشعار ناب و ماندگار :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار ناب و ماندگار» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

به اخمت خستگی در می‌رود، لبخند لازم نیست

کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست

♥️♥️

همیشه دوستت دارم -به جان مادرم- اما -

تو از بس ساده‌ای، خوش باوری، سوگند لازم نیست

♥️♥️

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

زمانه وار اگر می پسندیم کر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال


مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست
که دوست جان کلام من است در همه حال


قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال


  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 گفت طوطی که قفس باز نباشد هم نیست!

زاغ هم گفت که آواز نباشد هم نیست!

 

قفس مشترک طوطی و زاغان شده این

آب و دان باشد و پرواز نباشد هم نیست!

 

نت گمان کرد که سرچشمه ی آهنگ نت است.

گفت بی پرده اگر ساز نباشد هم نیست.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند!

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند!

♥️✔♥️ 

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند!

♥️✔♥️

غزلی با موضوع عاشقانه و غمگین از مهدی فرجی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی!

دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی!

 ☂☆☂

صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی

وزیدی بر لب ایوان و، ایوان شد چه ایوانی!

  ☂☆☂

نبودی بغض کردم... حرف ها را... خودخوری کردم

دلم ارگ است و ارگ از خشت... ویران شد، چه ویرانی!

  ☂☆☂

گوزنی پیر بر مهمان سرای خانه ی خانی

بر لطف سرپُری تک لول مهمان شد، چه مهمانی!

  ☂☆☂

یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو

یکی در تنگی آغوش زندان شد، چه زندانی!

  ☂☆☂

هلا ای پایتخت پیر، تای دسته دارت کو؟

بگیرد دست من را آه، "طهران" شد چه "تهرانی"!

  ☂☆☂

پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری

بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی!

  ☂☆☂

من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده

برو "گرد آفریدم" فصل پایان شد، چه پایانی!

 ☂☆☂

 

غزلی عاشقانه و اجتماعی از شاعر توانمند معاصر حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

برای سوخته‌دل بستر و مزار یکی‌ست!

تمشک ترش لب و تُنگ زهرمار یکی‌ست!

 ✍✔✍

تفاوتی نکند اشک و بغض و هق‌هق ما

مسیر چشمه و سیلاب و آبشار یکی‌ست!

 ✍✔✍

هنوز گرده‌ی سهراب سرخ مثل عقیق

هنوز رسم پدرسوز روزگار یکی‌ست!

 ✍✔✍

هنوز طعنه به جان می‌خرد زلیخا و

هنوز بر در کنعان امیدوار یکی‌ست!

 ✍✔✍

هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم

دلیل سوختنش هر هزار بار یکی‌ست!

 ✍✔✍

حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم

که قوس پیکره‌ی برنو و دوتار یکی‌ست!

 ✍✔✍

شبی ترنج به بر می‌کشد شبی حلاج

شکایت از که کنیم ای رفیق! دار یکی‌ست!

 ✍✔✍

دو مصرع‌اند، دو ابرو، شکسته نستعلیق

میان هر غزلی بیت شاهکار یکی‌ست!

 ✍✔✍

به دست آنکه نوازش شدیم تیغ افتاد

دلیل خون‌جگریِ من و انار یکی‌ست!

 ✍✔✍

به دشنه‌کاریِ قلبم برس! ادامه بده!

خدای هر دوی ما انتهای کار یکی‌ست!

 ✍✔✍

غزلی ناب و دلنشین از حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی!

دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی!

 ✔✗✔

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد

من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی!

  ✔✗✔

من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار

سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی!

  ✔✗✔

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها

گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی!

  ✔✗✔

عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب

می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی!

  ✔✗✔

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار

یا به دیدار من ابری نیا... تر می شوی!

 ✔✗✔

غزلی عاشقانه و ناب از شاعر نامدار معاصر: حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

اگر کسی سرِ راه تو خانه داشته باشد
بعید نیست که دیوانه خانه داشته باشد

کنارِ پنجره بهتر که در سکوت بمیرد
کسی که خاطره یی بی ترانه داشته باشد

کسی که عطر کسی در هوای خلوت او نیست
قرار نیست غمی عاشقانه داشته باشد

دلم به وسعت دریا، ولی چه چاره اگر باز
غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد

غمی شرور و دلی مضطرب، چگونه عقابی
کنار فاخته یی آشیانه داشته باشد؟

تو زیر چشمی از آیینه دید می زنی از دور
قبول نیست که تیرت کمانه داشته باشد

دلت گرفت و دلت خواست ژست قهر بگیری
قرار نیست همیشه بهانه داشته باشد

غزلی عاشقانه و ناب از مهدی فرجی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ما خسته ایم! خسته به معنای واقعی
دل های ما شکسته به معنای واقعی

ما لشکریم! لشکر پخش و پلا که دید؟
خیل ز هم گسسته به معنای واقعی

این زخم سجده نیست به پیشانی ام رفیق
جای دری‌ست بسته به معنای واقعی

از بادبان نخیزد و از ناخدا، بخار
کشتی به گل نشسته به معنای واقعی

تنگ است جای ما و چنین است حال ما:
باغی درون هسته! به معنای واقعی
حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیر فهمیدیم پس دیوار بالا رفته بود!
با همان خشت نخستین تا ثریا رفته بود!

دیر فهمیدیم و معماران مرموز از قدیم
چیده بودند آن چه بر پیشانی ما رفته بود!

گاه می گویم به خود اصلا کلاه جد من
جای مسجد کاشکی سمت کلیسا رفته بود!

رسم پرهیز از جهان ای کاش برمی داشتند
کاش یوسف روز اول با زلیخا رفته بود.

من نمی دانم چه چیزی پایبندم کرده است
کوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود!

دور تا دورش فقط خشکی ست ای تنها خزر
راه اگر می داشت از این چاله دریا رفته بود!
غزلی از حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری