s متن کتاب گرگ گیاهخوار 71 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

طولی نکشید که از گوشه ای، پنجه شکسته خودش را نشان داد. او فوراً نزدیک آمد و بالای صخره پرید. گوش چروکین، از ترس چنان داشت زهره ترک می شد که فرصت نکرد که از صخره پایین بیاید. روی صخره در همان جایی که بود نشست و پنجه شکسته کنار او ایستاد و یک دستش را روی بدن گوش چروکین گذاشت. گوش چروکین فقط داشت می لرزید و نفس نفس می زد.

همه ساکت شدند و خیره به شیر نگاه می کردند. لبخند رضایتی بر لب شیبا و توسن و گلادیا و دوستان شیبا نشسته بود. گرگ نمی دانست چه کار کند و منتظر بود ببیند که چه اتفاقی افتاده است. چشم خونی با حیرت از فضای خالی وسط جمعیت به پنجه شکسته خیره شده بود که با اینکه لاغر شده بود ولی به شدت قوی و نیرومند به نظر می رسید.

پنجه شکسته شروع به صحبت برای حیوانات کرد و با صدای بلندی گفت : مبارزه طبق قرارمون انجام میشه! ولی قبل از شروع مبارزه باید چیزهای مهمی رو به همه تون بگم! از وقتی که شیبا تصمیم گرفت که  حیوونای شکارچی رو از این جنگل بیرون کنه و از جان شما حیوونای چرنده محافظت کنه، اتفاق های زیادی تو این جنگل افتاد. چشم خونی که سالها آرزو داشت که اول رئیس همه ی گله های دیگه بشه و بعد قدرتمند بشه و به جنگ با من بیاد و من و شکست بده و سلطان جنگل بشه، حالا با کمک گرگ و کفتار شرور و خائن، میخواست که یک شبه راه صد ساله رو بره و جنگل رو به دست بگیره! ولی این شیبا باهوشتر بود و جلوی چشم خونی و گرگ و کفتار و همدستانش رو گرفت! شیبا به من گفت که گرسنگی رو تحمل کنم تا لاغر بشم تا ضعیف دیده بشم. تا اینطوری چشم خونی ترسو و بزدل به من اعلان جنگ کنه! من هم همین کار رو کردم و چشم خونی که فکر می کرد من از گرسنگی دارم از بین میرم به من اعلان جنگ کرد! اون چشم خونی احمق تو دام نقشه های زیرکانه ی شیبا گرفتار شده! حالا هیچ چاره ای نداره جز این که یا با خفت و ذلت و خواری پیش همه ی بزرگان گله ها اعتراف به شکست بکنه یا با من مبارزه کنه!

پنجه شکسته این ها را گفت و یک ضربه به سر گوش چروکین زد و از صخره پایین پرید و به سمت وسط جمعیت، جایی که میدان مبارزه بود راهی شد. چشم خونی می خواست فرار کند که جمعیت مانع شدند و نتوانست از بین جمعیت فرار کند. با اشاره ی شیبا تعداد زیادی از گاومیش ها و بوفالوهایی که طرفدار شیبا بودند و طبق نقشه ی قبلی فوراً گرگ و کفتار و گوش چروکین و نقره نعل را محاصره کردند و همه ی آنها را به داخل جمعیت بردند. هیچکدام راه فرار نداشتند. 

شیبا هم فوراً به میدان مبارزه پرید. گرگ و کفتار و گوش چروکین و نقره نعل در کنار یا پشت سر چشم خونی قرار گرفتند و شیبا و پنجه شکسته هم در مقابل آنها ایستاند.

شیبا رو به جمعیت فریاد زد: حالا مبارزه اصلی شروع میشه! چشم خونی یا باید پیروز بشه یا اینکه به همراه گرگ و کفتار و همدستانش کشته میشه!

جمعیت با خوشحالی فریاد می زدند و شیبا و پنجه شکسته را تشویق می کردند و چشم خونی و بقیه ی دوستانش را تحقیر می کردند. چشم خونی هیچ راهی نمی دید جز اینکه تن به مبارزه بدهد. می دانست که این دیگر پایان کار اوست. او کارهای خیلی بدی کرده بود و هیچ بخششی در کار نبود. به همین خاطر چاره ای نمی دید که مبارزه کند. به همین دلیل به طرف شیر حمله کرد. پنجه شکسته و چشم خونی با هم گلاویز شدند. چشم خونی سعی می کرد که با شاخش به شیر ضربه بزند ولی شیر با پنجه های قدرتمندش او را عقب می راند.

نقره نعل و گوش چروکین در گوشه ی روی زمین نشسته بودند و دست هایشان را روی سرشان گذاشته بودند. حیوانات گاهی به آنها شاخ می زدند یا برمی گشتند و از پشت به آنها لگد می زدند. آنها شاخ و لگد خوردن را به رویارویی با پنجه شکسته ترجیح می دادند.

شیبا دور تا دور میدان می چرخید و منتظر بود که گرگ یا کفتار حرکتی انجام بدهند. گرگ اولین حمله را به شیر کرد و شیر با یک پنجه او را نقش زمین کرد. کفتار می خواست از پشت به شیر حمله کند که ناگهان شیبا با یک حرکت برق آسا از پشت سر او به او طعنه ی محکمی زد و کفتار دور خودش چرخید و نقش زمین شد. صدای تشویق جمعیت بلند شد. چشم خونی به طرف شیبا حمله کرد و با جای خالی او مواجه شد و وقتی برگشت به جای شیبا پنجه شکسته را مقابل خود دید که روی او پرید. چشم خونی زیر بدن پنجه شکسته افتاد و شیر موفق شد که گلوی او را بگیرد. کفتار خواست که به شیر حمله کند و چشم خونی را نجات بدهد که دوباره شیبا از ناکجا از کنار او رد شد و شاخی به پهلوی کفتار زد. کفتار جیغ بلندی کشید و روی زمین افتاد. درحالیکه شیر داشت گلوی چشم خونی را فشار می داد و کفتار نقش بر زمین شده بود و نمی توانست بلند شود، شیبا و تندر روبروی هم قرار گرفتند. تندر خواست روی شیبا بپرد که شیبا فوراً جای خالی داد و وقتی پاهای تندر روی زمین قرار گرفت، ناگهان از پشت بدنش احساس درد شدیدی کرد. شیبا در این فاصله ی کم جا خالی داده بود و از پشت سر گرگ به او شاخ زده بود. گرگ هم زخمی شد و از بدنش خون می رفت.  حیوانات با هر ضربه ای که شیبا به کفتار یا گرگ می زد فریاد شادی سر می دادند و از توانایی مبارزه ی شیبا، به وجد آمده بودند.

با همه ی اینها شیبا گرگ و کفتار را نکشت. همین که آنها زخمی روی زمین افتادند و توانایی مبارزه را نداشتند، دست از حمله کردن به آنها برداشت. پنجه شکسته هم گلوی چشم خونی را رها کرد و او را نکشت. چشم خونی به اندازه ی کافی ضعیف شده بود و نه می توانست بجنگد و نه فرار کند. گرچه به خاطر ازدحام جمعیت فرار عملاً ممکن نبود. با اشاره ی پنجه شکسته حیوانات به سر آن پنج حیوان ظالم ریختند و تا می توانستند با لگد و شاخ به آنها ضربه زدند و دق دلی هایشان را سر آنها خالی کردند. چشم خونی و گرگ و کفتار به همراه نقره نعل و گوش چروکین زخمی و خون آلود، از میان جمعیتی که دائماً از آنها کتک می خوردند پا به فرار گذاشتند.

از آن روز به بعد، شیبا و حیوانات جنگل در صلح و آرامش به زندگی خود ادامه دادند. شیر هم دیگر دست از شکار کردن برداشت و با اینکه اکثر حیوانات حاضر بودند هر روز برای او لاشه ی حیواناتی که به مرگ طبیعی از دنیا می رفتند را پیدا کنند، ولی کرکس ها در این کار پیش قدم بودند و همیشه با پیدا کردن یک لاشه، ابتدا صبر می کردند که پنجه شکسته اول خودش را سیر کند بعد آنها شروع می کردند به خوردن لاشه ها!

پایان

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی