خبر ملحق شدن قویدل و افرادش که برای مبارزه یا دستگیری شیبا رفته بودند به چشم خونی رسید. چشم خونی از شنیدن این خبر از شدت خشم دور خودش می پیچید و با آن صدای کلفت خودش داد و بیداد راه انداخته بود. طوری که تمام گله را ترسانده بود.
او مرتباً فریاد می زد: قویدل خائن! اگه دستم بهت برسه خودم می کشمت!
گوش چروکین که پیش او بود گفت: این قدر جوش نزن چشم خونی! با عصبانیت که کار درست نمیشه.
ولی چشم خونی انگار صدای کسی را نمی شنید و همچنان فریاد می زد و به شیبا و قویدل بد و بیراه می گفت.
گوش چروکین گفت: بهتر نیست آروم بشی تا یه راه چاره ای پیدا کنیم؟
چشم خونی ساکت شد و گفت: راه چاره؟ آره راه چاره! خودم راه چاره رو خوب می دونم.
او فوراً به یکی از گاومیش ها خیره شد. گاومیش جلو آمد و روبروی چشم خونی ایستاد.
گفت: امر کن چشم خونی!
چشم خونی گفت: نعل آتشین! فوراً سی تا از گاومیش ها رو برمیداری و میری سراغ قویدل. بهش میگی یا برمیگرده تو گله یا همونجا همشون رو میکشین. هم قویدل رو هم شیبا و بقیه رو.
نعل آتشین با تعجب پرسد: قویدل رو بکشیم؟ گاومیش ها رو بکشیم؟
چشم خونی با خشم فریاد زد: همین که گفتم. فوراً برو و دستور رو اجرا کن.
ترسی که از خشم چشم خونی به همه غالب شده بود مانع از هر گونه اعتراضی شد و نعل آتشین فوراً به همراه سی گاومیش دیگر به سمت اردوگاه شیبا راه افتادند. بعد از یک ساعت به آنجا رسیدند و دوباره همان مکالمه هایی که بین شیبا و قویدل رد و بدل شده بین او و نعل آتشین هم اتفاق افتاد.
نعل آتشین هم دوست نداشت با گیاهخواران بجنگد و بدتر از همه این که گیاهخواری را بکشد. این امر در بین گیاهخواران سابقه نداشت. او هم چاره ای نداشت جز اینکه قید گله اش را بزند و به شیبا ملحق بشود. همین اتفاق هم افتاد. نعل آتشین و تمام سی گاومیش دیگر به شیبا محلق شدند و صحبت های قویدل هم خیلی تاثیر گذار بود.
*
دوباره خبر محلق شدن نعل آتشین و سی گاومیش دیگر به رئیس گله رسید. چشم خونی به قدری خشمگین شد که به طرف یک درخت دوید و با سر به درخت ضربه ی محکمی زد. یک سنجاب از روی درخت روی زمین افتاد و جیغی کشید و خیلی سریع از یک درخت دیگر بالا رفت.
چشم خونی که از شدت جنون زبانش بند آمده بود، دیوانه وار خرناسه و فریاد می کشید.
*
- ۰۳/۰۴/۳۱