s متن کتاب گرگ گیاهخوار 33 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

خبر ملحق شدن قویدل و افرادش که برای مبارزه یا دستگیری شیبا رفته بودند به چشم خونی  رسید. چشم خونی از شنیدن این خبر از شدت خشم دور خودش می پیچید و با آن صدای کلفت خودش داد و بیداد راه انداخته بود. طوری که تمام گله را ترسانده بود.

او مرتباً فریاد می زد: قویدل خائن! اگه دستم بهت برسه خودم می کشمت!

گوش چروکین که پیش او بود گفت: این قدر جوش نزن چشم خونی! با عصبانیت که کار درست نمیشه.

ولی چشم خونی  انگار صدای کسی را نمی شنید و همچنان فریاد می زد و به شیبا و قویدل بد و بیراه می گفت.

گوش چروکین  گفت: بهتر نیست آروم بشی تا یه راه چاره ای پیدا کنیم؟

چشم خونی  ساکت شد و گفت: راه چاره؟ آره راه چاره! خودم راه چاره رو خوب می دونم.

او فوراً به یکی از گاومیش ها خیره شد. گاومیش جلو آمد و روبروی چشم خونی  ایستاد.

گفت: امر کن چشم خونی!

چشم خونی  گفت: نعل آتشین! فوراً سی تا از گاومیش ها رو برمیداری و میری سراغ قویدل. بهش میگی یا برمیگرده تو گله یا همونجا همشون رو میکشین. هم قویدل رو هم شیبا و بقیه رو.

نعل آتشین  با تعجب پرسد: قویدل رو بکشیم؟ گاومیش ها رو بکشیم؟

چشم خونی  با خشم فریاد زد: همین که گفتم. فوراً برو و دستور رو اجرا کن.

ترسی که از خشم چشم خونی  به همه غالب شده بود مانع از هر گونه اعتراضی شد و نعل آتشین  فوراً به همراه سی گاومیش دیگر به سمت اردوگاه شیبا راه افتادند. بعد از یک ساعت به آنجا رسیدند و دوباره همان مکالمه هایی که بین شیبا و قویدل رد و بدل شده بین او و نعل آتشین هم اتفاق افتاد.

نعل آتشین  هم دوست نداشت با گیاهخواران بجنگد و بدتر از همه این که گیاهخواری را بکشد. این امر در بین گیاهخواران سابقه نداشت. او هم چاره ای نداشت جز اینکه قید گله اش را بزند و به شیبا ملحق بشود. همین اتفاق هم افتاد. نعل آتشین  و تمام سی گاومیش دیگر به شیبا محلق شدند و صحبت های قویدل هم خیلی تاثیر گذار بود.

*

دوباره خبر محلق شدن نعل آتشین  و سی گاومیش دیگر به رئیس گله رسید. چشم خونی  به قدری خشمگین شد که به طرف یک درخت دوید و با سر به درخت ضربه ی محکمی زد. یک سنجاب از روی درخت روی زمین افتاد و جیغی کشید و خیلی سریع از یک درخت دیگر بالا رفت.

چشم خونی  که از شدت جنون زبانش بند آمده بود، دیوانه وار خرناسه و فریاد می کشید.

*

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی