تندر به سرعت به طرف لانه ی شیر رفت. وارد غار کوچک شد ولی شیر در آنجا نبود. از غار خارج شد و اطراف را گشت. خیلی طول نکشید تا شیر را کنار رودخانه پیدا کرد. شیر کنار رودخانه دراز کشیده بود و با خودش هذیان می گفت. گاهی بلند می شد و نزدیک آب می رفت و سرش را به طور کامل داخل آب فرو می کرد. رفتارش غیر عادی بود. تندر با دیدن پنجه شکسته نزدیک رفت و کنار او ایستاد و گفت : باورت نمیشه امروز من چی دیدم پنجه شکسته!
پنجه شکسته به طرف تندر برگشت. تندر دید که پنجه شکسته به قدری آب خورده که شکمش آویزان شده است. پنجه شکسته هم متوجه پریشانی در چهره و رفتار گرگ شد.
پرسید : مگه چی دیدی؟ نکنه تو هم یه آهو دیدی که مثل یه روح میتونست بدوئه؟
با شنیدن این حرف پنجه شکسته؛ تندر متحیر شد و پرسید: تو از کجا میدونی؟
پنجه شکسته گفت: چون منم امروز همون چیزی که تو دیدی رو دیدم!
*
- ۰۳/۰۵/۰۱