s داستان های آموزنده :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۲۴ مطلب با موضوع «داستان :: داستان های آموزنده» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شخصی که چای را آن قدر کم رنگ می‌‌نوشید که به سختی می‌‌توانستیم بفهمیم که آب جوش نیست!
چربی‌ و نمک هم اصلا نمی‌‌خورد! ورزش می‌‌کرد و وقتی از ا‌و علت این کار‌هایش را می‌‌پرسیدیم، می‌‌گفت که این‌ها برای سلامتی‌ بد است و سکته می‌‌آورد.


ا‌و در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت!


چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ﻣﺮﺩﯼ ﺷﺒﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ...؛
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ.
ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻔﮕﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ
ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ.
ﺑﺎ ﻣﺸﺖ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮐﻮﺑﯿﺪ، ﻫﺠﻮﻡ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ


ﻭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺭﺍﺣﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ.
ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

"لئوناردو داوینچی" موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد. او میبایست "خیر و نیکی" را به شکل "عیسی" و بدی را به شکل "یهودا" (که از یاران عیسی (ع) بود و هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند) تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند.

روزی در مراسم همسرائی ، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هائی برداشت.

سه سال گذشت. تابلوی "شام آخر" تقریبا تمام شده بود ، اما داوینچی برای "یهودا" هنوز مدل مناسبی پیدا نکرده بود.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

بزغاله ای
روی پشت بام بود
و به شیری که از پایین عبور
می کرد توهین میکرد و
ناسزا می گفت.


شیر گفت:
این تو نیستی که به من ناسزا
می گوید،
بلکه این جایگاه توست
که به من ناسزا می گوید.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

خارجیه: شما چطور اختلاس میکنید؟

ایرانیه: این پروژه رفاهی و عمرانی رو میبینی؟

خارجیه: نه، من که چیزی نمیبینم!

ایرانیه: آ قربون دهنت، همین چهل میلیارد خرج برداشته....

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

درکانادا پیرمردی را به خاطر دزدیدن نان به دادگاه احظار کردند. پیرمردبه اشتباهش اعتراف کرد ولی کار خودش را اینگونه توجیه کرد: خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم.
قاضی گفت: تو خودت می‌دانی که دزد هستی و من ده دلار تو را جریمه می کنم و میدانم که توانایی پرداخت آنرا نداری، به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت میکنم.

درآن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

از امیر کبیر پرسیدند: در مدت زمان محدودی که داشتی چطور این مملکت رو از هرچی دزد پاک کردی؟

گفت: من خودم دزدی نمی کردم و نمی گذاشتم معاونم هم دزدی کند.
اونم از این که من نمی گذاشتم اون دزدی کنه، نمی گذاشت معاونش دزدی کنه و ....
تا آخر همین طور...

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

روزی بهلول را گفتند:
شخصی که دزدی کرده بود را گرفته اند، به نظرت باید چکارش کنند؟
بهلول گفت: باید دست حاکم آن شهر را قطع کرد...
همه با تعجب پرسیدند: چرا؟؟ مگر حاکم دزدی کرده که دستش را قطع کنند؟
بهلول در جواب گفت: گناهکار اصلی حاکم شهر است که مردمش باید برای امرار معاش دزدی کنند!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

از تیمورلنگ سوال می‌کنند که: 
چگونه امنیتی در کشور پهناور خود ایجاد نمودی که وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول کشور را طی می‌کند؛ کسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمی‌کند؟


در جواب، جمله کوتاه ولی با تاملی می‌گوید:
در هر شهری که دزدی دیدم، گردن داروغه را زدم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شعری در فارسی هست به این مضمون که : نیش عقرب نه از بهر کین است - اقتضای طبعیتش این است! که این شعر قرن هاست تبدیل به ضرب المثلی در ادبیات فارسی شده است. داستانی هم برای این ضرب المثل ذکر شده است به این مضمون: 

روزی عقربی از قورباغه ای خواست که او را سوار پشت خودش کند و از عرض رودخانه عبور بدهد. قورباغه از این کار امتناع کرد و عقرب دلیلش را پرسید. قورباغه گفت: می ترسم که نیشم بزنی!  عقرب گفت: اگر تو را نیش بزنم هم تو می میری و هم من در آب غرق می شوم و خودم هم می میرم! 

  

قورباغه فریب حرف عقرب را خورد و قبول کرد که او را سوار بر پشت خود کرده و از رودخانه عبور کنند.

  • بهرام بهرامی حصاری