s داستان حیوانات :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۴ مطلب با موضوع «داستان :: داستان حیوانات» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

داستان “تامبلینا”: سفر به سوی عشق و آزادی

تامبلینا (Thumbelina) یکی از داستان‌های معروف هانس کریستیان آندرسن است که به زیبایی به موضوعاتی چون عشق، فداکاری و جستجوی هویت می‌پردازد. این داستان با روایت زندگی دختری کوچک و ماجراهای او در دنیای بزرگ‌ترها، پیام‌های عمیق انسانی را به تصویر می‌کشد.

آغاز داستان

داستان با زنی آغاز می‌شود که آرزوی داشتن یک فرزند را دارد. او به یک جادوگر پیر مراجعه می‌کند و از او کمک می‌خواهد. جادوگر به او یک دانه جو جادویی می‌دهد که او آن را در یک گلدان می‌کارد. پس از مدتی، از این دانه، گلی زیبا می‌روید و در شکوفه آن، دختری کوچک به نام تامبلینا متولد می‌شود. تامبلینا به قدری کوچک است که تنها به اندازه یک انگشت شست است.

ربوده شدن توسط وزغ

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

در بلندای یک قلهٔ فراوان، یک عقاب لانه‌ای داشت. عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمی‌خواست بمیرد. (متوسط عمر عقاب ۳۰ سال و متوسط عمر کلاغ ۳۰۰ سال است).

یاد آورد که پدرش از نیکوکاری که او از پدرش شنیده بود که: در پایین قله، کلاغی لانه داشت. چهار نسل از خانواده‌ی عقاب‌ها این کلاغ را دیده بودند اما کلاغ هنوز به نیمهٔ عمر خود نرسیده بود! عقاب در دلش به کلاغ حسادت کرد؛ تصمیم گرفت به سراغ کلاغ برود و راز عمر طولانی وی را جستجو کند. بنابراین بال گشود و در آسمان به پرواز درآمد.

شکوه و عظمت عقاب بی‌نظیر بود.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

بزغاله ای
روی پشت بام بود
و به شیری که از پایین عبور
می کرد توهین میکرد و
ناسزا می گفت.


شیر گفت:
این تو نیستی که به من ناسزا
می گوید،
بلکه این جایگاه توست
که به من ناسزا می گوید.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شعری در فارسی هست به این مضمون که : نیش عقرب نه از بهر کین است - اقتضای طبعیتش این است! که این شعر قرن هاست تبدیل به ضرب المثلی در ادبیات فارسی شده است. داستانی هم برای این ضرب المثل ذکر شده است به این مضمون: 

روزی عقربی از قورباغه ای خواست که او را سوار پشت خودش کند و از عرض رودخانه عبور بدهد. قورباغه از این کار امتناع کرد و عقرب دلیلش را پرسید. قورباغه گفت: می ترسم که نیشم بزنی!  عقرب گفت: اگر تو را نیش بزنم هم تو می میری و هم من در آب غرق می شوم و خودم هم می میرم! 

  

قورباغه فریب حرف عقرب را خورد و قبول کرد که او را سوار بر پشت خود کرده و از رودخانه عبور کنند.

  • بهرام بهرامی حصاری