از : قصه ی رنگ پریده ، خون سرد 
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد؟
 هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند
 آتش عشق است و گیرد در کسی
کاو ز سوز عشق ، می سوزد بسی
 قصه ای دارم من از یاران خویش
قصه ای از بخت و از دوران خویش
 یاد می اید مرا کز کودکی 
همره من بوده همواره یکی
 قصه ای دارم از این همراه خود
همره خوش ظاهر بدخواه خود
