s غزل اجتماعی معاصر :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل اجتماعی معاصر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

گفت:« باید خبر خودت باشی
تو بزرگی اگر خودت باشی

*
کمی آرام تر برو شاید
مقصد این سفر خودت باشی

*
شاخه های تناوری داری
می توانی تبر خودت باشی

*
آسمان، میهمان خانه ی توست
لحظاتی که در خودت باشی

*
خیره شو در خود خودت ای چشم
باید از هر نظر خودت باشی

*
تو نهانخانه ی خداوندی
سعی کن بیشتر خودت باشی

*
بی تکلّف بگویمت باید
ساده و مختصر خودت باشی

*
حرف آخر به شعر خاتمه داد
«جهد کن تا اثر خودت باشی»
قربان ولیئی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

سر بگذاریم وقت خواب رسیده‌ست
روز به پایان آفتاب رسیده‌ست

✍✔✍
منزل راحت کجاست در سفر عمر
پرسش دیرینه را جواب رسیده‌ست

✍✔✍
چون نخ تابیده گرد خویش چه پیچی؟
نوبت واگشت پیچ و تاب رسیده‌ست

✍✔✍
سنگ رها گشته در هوایی و اینک
وقت فرود تو با شتاب رسید‌ه‌ست

✍✔✍
شرح غم ما هنوز اولِ قصه‌ست
گرچه به پایانِ این کتاب رسیده‌ست

✍✔✍
آنچه درانباشتیم باد هوا بود
وقت سراندازی حباب رسیده‌ست

✍✔✍
آن می گم‌بوده در پیالۀ خالی‌ست
تشنۀ بی‌تشنگی به آب رسیده‌ست

✍✔✍
مژدۀ آسودن است ای شب پایان
بوی تو از سایه‌سار خواب رسیده‌ست
هوشنگ ابتهاج

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

غزلی با محتوای اجتماعی و کاملاً کوچه بازاری از عاشقانه سرای معاصر مهدی فرجی. بخصوص در بیت پایانی نکته ی طنز آمیز معناداری شعر را خاتمه می دهد. آدم را یاد فیلم های دهه ی چهل و پنجاه می اندازد بخصوص فیلم ماندگار کندو!

این مست های بی سر و پا را جواب کن!
امشب شب من است، مرا انتخاب کن!

♥️✿♥️
مهمان من تمامی اینها و... پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن!

♥️✿♥️
تمثال شاعرانه ی درویش را بکن
عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن!

♥️✿♥️
هی! قهوه چی! ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال، روشنش از آفتاب کن!

♥️✿♥️
انگورهای تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان، شراب کن!

♥️✿♥️
از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن!

♥️✿♥️
از نشئه خلسه ای بده از سُکر، جرعه ای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن!

♥️✿♥️
دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن!

♥️✿♥️

غزلی اجتماعی و رندانه از مهدی فرجی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

 

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

با من تنها تر از ستارخان بی سپاه

 

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه

 

هر کسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه

 

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه

 

آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن

آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه

 

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

غزلی زیبا و دلنشین از حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نگاهی به مضامین اجتماعی و سیاسی در غزل " مترسک" اثر بهرام بهرامی

مقدمه
شعر، به عنوان یکی از اصیل‌ترین اشکال هنری، همواره ابزاری برای بیان احساسات، افکار و نقدهای اجتماعی و سیاسی بوده است. غزل " مترسک" اثر بهرام بهرامی، نمونه‌ای برجسته از این نوع ادبیات متعهد است که با زبان استعاری و نمادین، به مسائل اجتماعی و سیاسی می‌پردازد.

تحلیل محتوایی
غزل با این بیت آغاز می‌شود:
"تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست، خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست."
این بیت به روشنی نشان‌دهنده قدرت و پتانسیل نهفته در میان افراد عادی جامعه است. داس کشاورزان، نمادی از ابزار کار مردمی است که به رغم نداشتن تجهیزات پیشرفته، توانایی تغییر و تأثیرگذاری را دارند.

نمادها و استعاره‌ها

  • بهرام بهرامی حصاری