با دیدن باد قاصدک می خندد!
زیرا که به هر پرنده می پیوندد!
اما علف از نسیم می ترسد و زود!
از ترس سفر به خود گره می بندد!
بهرام بهرامی
با دیدن باد قاصدک می خندد!
زیرا که به هر پرنده می پیوندد!
اما علف از نسیم می ترسد و زود!
از ترس سفر به خود گره می بندد!
بهرام بهرامی
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی!
♬
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند!
♬
قاصدک...
در دل من همه کورند و کرند!
♬
دست بردار از این در وطن خویش غریب!
♬
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید:
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب!
♬
قاصدک! هان، ولی... آخر... ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
♬
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
♬
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمیبندم خردک شرری هست هنوز؟
♬
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند...
مهدی اخوان ثالث
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
☆☆☆
بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی
☆☆☆
این کوه که هر گوشه آن پاره لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی
☆☆☆
درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانه تو شانه به سرهای زیادی
☆☆☆
از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی
☆☆☆
راهی است پر از شور، که می بینم از این دور
نی های فراوانی و سرهای زیادی
☆☆☆
هم در به دری دارد و هم خانه خرابی
عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی
☆☆☆
بیچاره دل من که در این برزخ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی
☆☆☆
جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی...
سعید بیابانکی