غزل شمارهٔ ۴۸۰ حافظ شیرازی:
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
✔
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی
✔
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
✔
دیده ی ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
✔
نقل هر جور که از خلق کریمت کردند
قول صاحب غرضان است تو آنها نکنی
✔
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی
✔
حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی