s متن کتاب گرگ گیاهخوار 57 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

خبر سخنرانی و ادعای سلطنت چشم خونی دهان به دهان در جنگل چرخید تا به شیبا رسید. شیبا با شنیدن این همه ادعا و زیاده خواهی چشم خونی داشت از کوره در می رفت. با این حال  خونسردی خودش را حفظ کرد.

توسن پرسید: خب حالا باید چیکار کنیم شیبا؟

شیبا گفت: من میخوام خودم این خبر رو به شیر بدم.

بعد فوراً راه افتاد و به سمت لانه ی شیر سرعت گرفت. راه لانه ی شیر کمی دور بود، با این حال خیلی طول نکشید که شیبا به لانه ی شیر رسید. بیرون غار ایستاد و داد زد: پنجه شکسته! منم شیبا!

صدایی از درون غار آمد. کمی بعد پنجه شکسته بیرون آمد و در دهانه ی غار ایستاد. گرسنگی و ضعف او را نحیف و بیمار کرده بود.

پنجه شکسته گفت: چی شده شیبا؟

شیبا گفت : همین الان چشم خونی برای حیوونای جنگل صحبت کرد و گفت که می خواد با تو سر سلطنت جنگل مبارزه کنه! گفتم قبل از هر کس دیگه ای خودم بیام بهت اطلاع بدم.

پنجه شکسته با شنیدن این حرف به قدری عصبانی شد که رنگ رویش به سیاهی می زد.  نعره ی بلندی کشید و فریاد زد و به صخره ها پنجه می کشید.

شیبا گفت: با عصبانیت کاری درست نمیشه پنجه شکسته. گرگ و چشم خونی برای تو نقشه ی بدی چیدند. اونا از اول قصد داشتن که یه بلایی سر تو بیارن.

پنجه شکسته چند قدم جلو تر آمد. شیبا محض احتیاط جستی زد و جا به جا شد و دوباره با فاصله ی مناسبی از او ایستاد. پنجه شکسته که متوجه ترس و احتیاط شیبا شده بود، رویش را به طرف دیگری برگرداند و گفت: همش تقصیر خودمه که به این روز افتادم. از اول نباید به اون تندر لعنتی روی خوش نشون میدادم.. حالا با اون خالخالی مسخره علیه من توطئه می کنن؟ میخوان یه گاو رو به جای من سلطان این جنگل بکنن!

بعد بی اختیار و از روی حسرت پوزخند تلخی زد. احساس غربت عجیبی دل او را پر کرده بود. آب دهانش را روی خاک انداخت و گفت: تف به این روزگار!

شیبا در حالیکه دلش به حال پنجه شکسته می سوخت گفت: مشکل همه ی ما گرگ و کفتاره. و اون چشم خونی و نقره نعل.

شیر گفت: درسته حق با توئه آهو! مشکل اصلی این چهارتا حیوون هستن. اگه اینا رو از بین ببریم دیگه هیچ مشکلی پیش نمیاد!

شیبا گفت: پس بهتره کمکم کنی که شکستشون بدم. تو میتونی کمک خوبی باشی.

پنجه شکسته گفت: چه کاری میتونیم بکنیم؟ مطمئنم که روز مبارزه گرگ و کفتار و بقیه گاومیش ها میخوان بریزن سر من و کارمو یکسره کنن! از طرفی اگه مبارزه رو قبول نکنم زیر بار ننگ بزرگی میرم.

شیبا گفت: برای چشم خونی هم افتخار و منافع زیادی به بار میاره. اگه باهاش مبارزه نکنی و جا بزنی، چشم خونی به راحتی سلطان جنگل میشه و بعدش به همه میگه که لیاقت این سلطان جنگل بودن رو داشت!

پنجه شکسته گفت: پس حالا باید چیکار کنیم؟

شیبا گفت: کمی صبر کن من دوباره میام پیشت بهت میگم که چه فکری دارم.

شیبا این را گفت و فوراً جستی زد و قبل از اینکه شیر متوجه بشود از چشم او ناپدید شد.

*

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی