s متن کتاب گرگ گیاهخوار 48 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

نقره نعل  که با دیدن گرگ به شدت می ترسید؛ دائماً در دلش ترس و وحشت داشت که مبادا گرگ به او حمله کند و کارش را تمام کند. اگرچه این بعید به نظر می آمد چون شواهد نشان می داد که گرگ دنبال رسیدن به خواسته های بزرگتری مثل رفع خطر شیباست.

تندر یک دور در اطراف نقره نعل  چرخ زد و روبروی او ایستاد و گفت: تو اون گورخری هستی که ایده ی لاشه خوری رو برای ما مطرح کردی؟

لحن گرگ خیلی دوستانه به نظر نمی آمد.

نقره نعل  آب دهانش را به زور قورت داد و گفت: بله. من  بودم.

تندر گفت: اگه به این خاطر نبود که باید هر طور شده شرّ شیبا رو کم کنیم، با شنیدن این ایده، هر جای دنیا که بودی می اومدم پیدات می کردم و یک لقمه ی چپت میکردم.

رنگ از رخسار نقره نعل  پریده بود. ولی تندر قصد نداشت که نقره نعل  را زهره ترک کند. او به نقره نعل  نیاز داشت. فقط می خواست هیمنه ای در دل نقره نعل  ایجاد کند چون قصد داشت که او را در جنگل رقیب تاثیر گذار شیبا کند. ولی این هم ضروری بود که نقره نعل  از تندر حساب ببرد و همیشه گوش به فرامین او باشد.

تندر مکث بلندی کرد و بعد گفت: به هر حال، در این شرایط که شیبا بر ضد طبیعت شورش کرده، تو منجی همه ی گیاهخوارا هستی. فکری که در مورد مرده خور کردن ما شکارچیا به سرت زده شاید در هر شرایط دیگه مستحق بدترین مجازات ها بود ولی در حال حاضر یک فکر بکریه که باید بهش بچسبیم. میدونی که چرا؟

نقره نعل  با صدایی لرزان گفت: چون بهترین ایده برای برداشتن شیبا از سر راهه.

تندر گفت: آفرین گورخر! مشخصه که کاربلد هستی. حالا...

سکوت کرد و چرخی دور خودش زد و گفت: حالا خوب گوش کن ببین چی میگم. من کاری می کنم که تو، توی این جنگل قدرت مطلق بشی. مثل یه شیر که به همه حکومت میکنه. ولی شرطش اینه که تمام چیزهایی که میگم رو موبه مو انجام بدی.

نقره نعل  که سعی می کرد اعتماد به نفسش را حفظ کند گفت: حتماً! شک نکن که من برای رسیدن به بزرگی و قدرت هر کاری لازم باشه انجام میدم.

تندر گفت: خوبه. حالا زود بر می گردی پیش حیوونای جنگل. چون روسای جنگل باید با تو راه بیفتن و به این سمت بیان که جلسه رو شروع کنیم. بعد از جلسه من به وسیله ی روباه بهت محل و زمان ملاقات بعدی مون رو اطلاع میدم. توی جلسه هم کاری می کنم که روسای جنگل از این به بعد به تو به چشم یک نابغه نگاه کنن.

نقره نعل  قوت قلب گرفت. دیگر از گرگ نمی ترسید. چون مطمئن شده بود که گرگ دنبال چیزهای بزرگتری است. او هم دنبال چیزهای بزرگی  بود. در نتیجه اگر با هم متحد بشوند و همکاری کنند هر دو می توانند که به اهداف شان برسند.

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی