s متن کتاب گرگ گیاهخوار 44 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

فصل ششم : تاریکی قبل از سپیده دم

خاکستری به همراه نقره نعل و کاکوتی، به طرف محل ملاقات روسای گله های گیاهخوار جنگل پیش رفتند. نقره نعل، خاکستری و کاکوتی را در همان جای دره مانند سر سبزی که رئیس گله ی خودش را ملاقات کرده بود تنها گذاشت تا برود و روسای جنگل را پیش آنها بیاورد. بعد از یک ساعت نقره نعل  به همراه رئیس سه گله برگشت.

چشم خونی گفت: خیله خب، پس تو روباهی هستی که قراره پیغام ما رو به شیر برسونه؟

خاکستری گفت: بله. ولی به نقره نعل  گفتم که یک شرط داره.

چشم خونی گفت: میدونم. نقره نعل  گفت که می خوای اگه اتفاقی علیه شکارچی ها افتاد تو جونت در امان باشه. خیالت راحت باشه روباه. تو به خاطر کاری که برای ما می کنی دوست ما محسوب خواهی شد. در ضمن ما قصد داریم جلوی حماقت های شیبا رو بگیریم. میخوایم که جلوی جنگ رو بگیریم. اگه جنگی هم در بیفته. بهت قول میدیم با تو یکی نه تنها کاری نداریم که هوای تو رو هم داشته باشیم.

پاگنده و گوش چروکین هم حرف های چشم خونی را تکرار کردند و به او اطمینان خاطر دادند که او از این به بعد جزو دوستان آنها محسوب خواهد شد. به شرطی که هر بار پیغامی داشتند برای شیر یا هر کس دیگری که آنها قادر به ملاقات به آنها نیستند ببرد.

خاکستری قول داد که همکاری می کند. طبق نقشه ی نقره نعل  خاکستری باید وانمود می کرد که نمی داند که طرح نقره نعل  و روسای گله برای شکارچی ها چیست. به همین خاطر پرسید: میتونم بپرسم که با شیر در مورد چه موضوعی قراره صحبت کنین؟ چون حتماً شیر از من می پرسه که چه کار مهمی دارین.

گاومیش گفت: اگه ازت پرسید که چه حرفی می خوایم بزنیم بهش بگو که یک پیشنهادی داریم که بتونه جلوی جنگ و خونریزی بی دلیل رو بگیره. بهش بگو که ما هم راضی به کاری که شیبا میخواد انجام بده نیستیم. اگه به خاطر این نبود که خیلی از حیوونای جنگل طرفدار شیبا هستن تا حالا خودمون اون رو سرجاش نشونده بودیم. این ها یادت میمونه روباه؟

خاکستری گفت: البته.

بوفالو گفت: بهشون این رو هم بگو که ما یه پیشنهاد بهتری داریم که باید حضوراً بهشون بگیم. پیشنهادی که حتماً خوششون میاد و میتونه صلح رو  تو این جنگل برای همیشه برقرار کنه.

خاکستری گفت: حتماً میگم.

گوش چروکین هم گفت: پس وقت و تلف نکن روباه. زودتر برو به شیر پیغام ما رو برسون.

خاکستری نگاه معناداری به نقره نعل  کرد و از آنجا رفت.

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی