بالاخره بعد از دو روز گشتن، خاکستری را در حال گفتگو با زرافه ی پیر پیدا کردند. صبر کردند که خاکستری از زرافه فاصله بگیرد. بعد از اینکه این اتفاق افتاد؛ دوان دوان خودشان را به خاکستری رساندند و از او خواستند صبر کند. خاکستری ایستاد و پرسید: بازم تو پیدات شد گورخر؟ شما دو تا گورخر با من چیکار دارین؟
نقره نعل گفت: من از طرف روسای گله های این جنگل ماموریت دارم یکی رو بفرستم که پیغامی به شیر بده. اگه این کار رو قبول کنی اونوقت بهت نشانی لونه ی یه خرگوش پیر و چاق و چله رو میدم.
خاکستری فکر کرد و گفت: چه پیغامی؟
نقره نعل گفت: پیغامی که باید به شیر برسونی اینه که بهش بگی روسای گله ها حرف مهمی باهاش دارن و میخوان که باهاش ملاقات کنن و صحبت کنن.
خاکستری دوباره به حرف نقره نعل فکر کرد و مجدداً پرسید : خب، روسای جنگل چه حرف مهمی دارن که میخوان به شیر بزنن؟
نقره نعل گفت: من دیگه اینو نمیدونم. به من نگفتن چه حرف مهمی دارن. فقط به من دستور دادن که یکی رو پیدا کنم که این کار رو براشون انجام بده.
خاکستری با این که با شنیدن وعده ی خرگوش وسوسه میشد جلوی خودش را می گرفت. گفت : من اونی که فکر می کنی نیستم.
بعد راهش را کشید و رفت.
نقره نعل دوید و مقابل خاکستری ایستاد. خاکستری هم ایستاد. نقره نعل گفت : چرا؟ مگه تو با شیر دوست نیستی؟ همه تو این جنگل میدونن که تو با شکارچیا رفت و آمد و دوستی داری.
خاکستری گفت: این برای اون موقعی بود که هنوز این اتفاقا تو جنگل نیفتاده بود.
نقره نعل پرسید: مگه الان چه فرقی میکنه؟
خاکستری گفت : انگار تو نمی فهمی چی شده؟ شیبا به زودی یه لشکر درست میکنه و به تمام شکارچیا جنگل حمله میکنه. من تصمیم گرفتم که فاصله ی خودم رو با شیر و گرگ و کفتار حفظ کنم. دیگه با اونا رابطه ندارم. حالا فهمیدی قضیه چیه؟
نقره نعل گفت: ببین روباه! من به زودی قراره رئیس گله ی گورخرها بشم. بعدش قراره به جاهای بزرگتر و مهمتری تو این جنگل برسم. بهت از الان قول میدم که وقتی به جایگاهی که لیاقتمه برسم، تمام کارهایی که می کنی رو جبران کنم!
خاکستری که داشت برای گورخر نقش بازی می کرد تا هرچه میتواند اطلاعات دقیق تری از او بیرون بکشد، او را به سخره گرفت و گفت : اوه! پس جنابعالی قراره بزودی دم و تشکیلاتی به هم بزنی. نکنه قراره تو هم مثل شیبا یک گروه نجات بخش تشکیل بدی؟
با شنیدن اسم شیبا اخم های گورخر به هم فرو رفت و گفت: حرف شیبا رو نزن. اون احمق چی فکر کرده؟ میتونه مانع شکار گرگ و شیر وکفتار بشه؟ اصلاً به نظر تو این میشه که یه حیوونی که طبیعتش گوشتخواریه دست از خوردن گوشت برداره؟
خاکستری از این حرف های گورخر جا خورد. در این چند روز اولین باری بود که کسی را می دید اینطوری بی پروا ضد شیبا حرف بزند. کم کم داشت مطمئن می شد گورخر همان حسودی است که دنبالش می گردد.
گفت : البته که نمیشه یه گوشتخوار دست از خوردن گوشت برداره. از این حرفی که زدی خیلی خوشم اومد گورخر.
نقره نعل فوراً گفت: ببین روباه. من یه طرحی به روسای جنگل دادم که هم شکارچی ها بتونن همیشه گوشت بخورن هم این که دیگه هیچ حیوونی شکار نشه.
نقره نعل ناگهان به فکر فرو رفت. او بدون اینکه متوجه باشد حرفی که نباید می زد را زده بود. اخم کرد و کاملاً مشخص بود که از دست خودش ناراحت شده است.
خاکستری حرکات بدن گورخر را به خوبی زیر نظر داشت. حالا نقره نعل باید افتضاحی که بار آورده بود را جمع و جور می کرد.
گفت: گوش میکنی روباه. من ازت خوشم اومده. معلومه هم جربزه داری هم باهوشی. تو به درد بخوری. من دوست دارم که با تو به قله های بزرگ ترقی برسم. و تو هم این وسط به خیلی چیزا می رسی. به شرطی که قدر فرصت ها رو بدونی.
خاکستری گفت: گفتی تو یه طرحی داری که حیوونای شکارچی شکار نکنن ولی در عین حال بتونن گوشت بخورن؟
نقره نعل دوباره ترش کرد و گفت : البته! یه طرح جدید و پر از صلح و آرامش برای همه ی طرف ها.
خاکستری گفت: تو یا یه خیالاتی احمق هستی یا یک نابغه.
نقره نعل فوراً گفت: گزینه ی دوم درسته روباه. به نفعته که زودتر از حاشیه دربیایم و بریم سر اصل مطلب. داری منافع بزرگی رو از دست میدی.
خاکستری حس می کرد به اندازه ی کافی نقره نعل را به بازی گرفته و او را به خودش علاقمند کرده است. حتی اگر این یک گورخر احمق و روانی که در حال چرند گفتن باشد، باز هم برای ماموریت جمع کردن اخبار با جزییات دقیق یکی از بهترین گزینه هاست.
گفت : باشه گورخر. بهت یه فرصت میدم. اگه بتونی ثابت کنی که هذیان نمیگی و واقعاً تو از طرف روسای گله ها ماموریت داری که یکی رو پیدا کنی که پیغام به شیر ببره، اون وقت من باهات همکاری میکنم. ولی چند تا شرط داره.
نقره نعل گفت: چه شرطی؟
خاکستری گفت: یکی این که از روسای گله های جنگل تضمین بگیری که اگه شیبا یا هر کس دیگه ای با شیر و بقیه جنگیدن و موفق شدن، با من کاری نداشته باشن.
نقره نعل گفت: قبوله. همین الان میریم پیششون و اونا بهت ماموریت میدن و تو هم این شرط و براشون بذار. مطمئنم قبول می کنن.
با این حرف خاکستری بیشتر مطمئن شد که نقره نعل در حال بازی دادن او نیست. گویا واقعاً او از طرف روسای گله ها وظیفه دارد او را برای بردن پیغام به شیر مامور کند.
گفت : شرط دوم اینه که بعد از اینکه من این ماموریت رو برای روسای جنگل انجام دادم، تو به من در گرفتن بیست تا خرگوش کمک میکنی.
این شرط برای نقره نعل خیلی سنگین بود. ولی بلند پروازی های او به او اجازه میداد که دست به هر خیانت و جنایتی بزند.
گفت: ده تا خرگوش.
خاکستری گفت: پونزده تا. کمتر از این بشه من قبول نمی کنم.
نقره نعل مجبور شد قبول کند. گفت: قبوله. پونزده تا خرگوش. ولی مبادا این حرف پیش کسی از دهنت دربیاد.
خاکستری گفت: فکر کردی با کی طرفی؟
نقره نعل گفت: فقط خواستم خیالم راحت بشه.
خاکستری گفت: البته پونزده تا خرگوش به غیر از این خرگوش پیری که قولش رو دادی.
نقره نعل گفت: میدونم.
خاکستری گفت: فقط خواستم مطمئن شده باشم.
- ۰۳/۰۴/۳۱