یک بوفالو مامور شد که به شیبا این پیغام را از طرف روسای گله ها برساند که آنها می خواهند در مورد موضوع مهمی با او صحبت کنند. شیبا که مشتاق این بود که روسای گله ها؛ مانع مبارزه و بیرون راندن شکارچی ها و در سر راه او نباشند، فوراً این پیشنهاد ملاقات را پذیرفت. او دقیقاً می دانست که چشم خونی می خواهد باز هم به او پیشنهاد برزگی و مقام و ریاست گله بدهد. چون ترفند دیگری بلند نبود. با این وجود می خواست حرف مهمی را به چشم خونی بزند. به همین خاطر از فرصت استفاده کرد و با آنها قرار ملاقات گذاشت.
در محل قرار؛ شیبا تنها رفت و چشم خونی به همراه گوش چروکین و پاگنده به تنهایی به دیدار با شیبا آمدند. همین که به هم رسیدند چشم خونی فوراً گفت: میدونم که تو دنبال این هستی که قهرمان باشی. یا شاید میخوای که برای خودت مقام و اسم و رسمی دست و پا کنی. من اومدم بهت پیشنهاد سخاوت مندانه ای بدم شیبا. میخوام بهت بگم که تو رو به عنوان مشاور خودم انتخاب کردم که از این به بعد در گله ی من به عنوان وزیر و مشاور من مشغول باشی.
گوش چروکین هم گفت: در ضمن، ما میدونیم که تو خیلی باهوشی و لایق بزرگی هستی. وقتی یکی مثل تو هست کس دیگه ای حق نداره رئیس گله ی غزال ها باشه. ما بهت تضمین می کنیم که تمام کارهای لازم رو انجام میدیم که تو زودتر به حقت برسی. یعنی هر چه زودتر بتونی رئیس گله ی غزال ها باشی.
پاگنده حرف خاصی نزد و فقط پرسید: خب، نظرت چیه شیبای قهرمان؟
چشم خونی با شنیدن کلمه ی قهرمان به پاگنده چپ چپ نگاه کرد. گورخر هم خجالت زده شد.
شیبا منتظر ماند تا هر سه رئیس گله حرف هایشان تمام شود و ساکت شوند. وقتی آنها منتظر جواب شیبا ماندند شیبا گفت: خوب گوشاتون باز کنین!
روسای گله ها از لحن صحبت کردن شیبا حسابی جا خوردند.
شیبا ادامه داد: من یک هدف دارم و اونم اینکه شکار تو این جنگل وجود نداشته باشه. برای همین باید شکارچی ها از این جنگل بیرون برن. برای رسیدن به این هدف حاضرم هر کاری بکنم. حتی اگه لازم بشه شما سه تا رو با همدیگه بکشم!
لحن شیبا چنان جدی بود که ترس سراپای هر سه ی آنها را برداشته بود.
: حالا شما اومدین به من پیشنهاد میدین که منو بزرگ کنین؟ یا به من پیشنهاد میدین که منو رئیس گله ی غزالها کنین؟ من نیازی ندارم که شما به من کمک کنین!
مکثی کرد و ادامه داد: من میدونستم که شما برای گفتن چه حرفای سخیفی اینجا میاین. در اصل من نیومدم که پیشنهادهای شما رو بشنوم. اومدم که باهاتون اتمام حجت کنم. به نفع خودتونه که از سر راه من برین کنار. بخصوص تو گاومیش!
رئیس گله ی گاومیش ها با دیدن این جسارت و صلابتی که تا به حال از شیبا سابقه نداشت حسابی یکه خورده بود.
شیبا ادامه داد: تو باید حواستو خوب جمع کنی! هیچکس تو این جنگل با تو نیست. هیچ کس حتی خود گاومیش های گله ی خودت از تو راضی نیستن. همچنین تو بوفالو! هیچکدوم از بوفالوی های گله ی تو راضی نیستن که با شماها تو این خیانت بزرگی که دارین مرتکب میشین همراه بشن. همه تون خوب میدونین که همه ی حیوونای جنگل خواهان این هستن که شکار تو این جنگل ممنوع بشه و امنیت برقرار بشه. خوب اون گوش های سنگینتون را باز کنین! هیچ چیزی نمیتونه جلوی من و همه ی حیوونای این جنگل رو بگیره که به هدفمون و حقمون برسیم. شما که فقط سه تا رئیس گله هستید. اگه هزارتا رئیس گله هم بشید من بازم جلوتون می ایستم.
حرف های قاطع شیبا تمام شد. رئیس گاومیش ها که ترسیده بود و نمی دانست چه بگوید. پاگنده هم که عقل درست و حسابی نداشت و باری به هر جهت روحیاتش عوض می شد و الان هم در حال لبخند زدن به شیبا بود. انگار نه انگار که او در جبهه مخالف او ایستاده است. این بار گوش چروکین بود که به داد چشم خونی رسید.
گفت: ببین شیبای عزیز! ما که نیومدیم با تو از جنگ صحبت کنیم. در واقع ما اومدیم جلوی جنگ و کشته شدن های بی فایده رو بگیریم.
کمی مکث کرد و اضافه کرد : اگه به ما فرصت بدی در مورد حرفات فکر می کنیم. بعد نظرمون رو بهت میگیم.
شیبا گفت: من حرف آخرم رو زدم. به نفع خودتونه که عاقل باشین و سر راه من قرار نگیرین.
شیبا فوراً به آنها پشت کرد و با طمانینه و وقار خاصی از آنجا دور شد.
ترس تمام وجود روسای گله را برداشته بود. بوی خطر به مشامشان می رسید.
چشم خونی به گوش چروکین گفت: آخه این هم نقشه بود تو کشیدی؟ با پای خودمون اومدیم اینجا و هرچی که خواست بهمون گفت.
گوش چروکین گفت: لطفاً من و سرزنش نکن چشم خونی . خودت هم خوب میدونی که شیبا دیر یا زود موفق میشه. همه طرفدار اونن.
چشم خونی گفت: ولی من تسلیم این یک الف بچه نمیشم.
بوفالو گفت: خب، مثلاً میخوای چیکار کنی؟
چشم خونی گفت: بالاخره یه راهی پیدا می کنم واین جوون خیره سر رو ادب میکنم.
*
- ۰۳/۰۴/۳۱