s متن کتاب گرگ گیاهخوار 29 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

خیلی زود در جنگل به گروهی که شیبا تشکیل داده بود اسم گروه نجات بخش داده شد. هیچ کس نمی دانست چه کسی این اسم را روی آن گروه گذاشت، ولی همه آنها را به این اسم صدا می کردند. چشم خونی با شنیدن اسم گروه نجات بخش آتش می گرفت. از شدت عصبانیت می خواست فریاد بزند ولی مجبور بود که خودش را کنترل کند. او می دانست که نباید اینقدر دست روی دست بگذارد. به همین خاطر تصمیم گرفت که هر چه زودتر کلک گروه نجات بخش را بکند.

به همین دلیل، روسای گله های معتبر جنگل را که شامل رئیس پنج گله –البته با احتساب خودش -  بودند را در یک مکان جمع کرد. بعد برای آنها صحبت کرد و گفت: دوستان! روسای گله های بزرگ و معتبر جنگل زمرد! خوب گوش کنید! همه تون از وقایعی که تو جنگل داره اتفاق می افته آگاه هستین. امروز در این جنگل یک شرارتی بر پا شده که تا به حال در بین حیوانات گیاهخوار سابقه نداشته. یک فرد یاغی به نام شیبا گروهی از اراذل و اوباش رو دور خودش جمع کرده و تظاهر میکنه که درحال نجات دادن حیوونای جنگل از دست شکارچی هایی مثل گرگ و کفتاره! هه! چی فکر کرده؟ فکر کرده ما احمقیم!؟ دوستان! من امروز شما رو اینجا جمع کردم که شما رو از خطر جدی ای که داره تمام این جنگل رو تهدید می کنه آگاه کنم...

با شنیدن این حرف ها رئیس غزال ها و گوزن ها به شدت خشمگین شده بودند. گرچه خودشان را کنترل می کردند ولی رئیس غزال ها فوراً حرف های گاومیش را قطع کرد و گفت: از چه خطری حرف می زنی چشم خونی؟ این که شیبا و دوستانش دارن جون حیوونا رو نجات میدن این خطری ضد گیاهخواراست؟ اونوقت شما به شیبا و دوستانش میگی یک مشت اراذل و اوباش؟ واقعاً که!

رئیس گله ی گاومیش ها اعتنایی به حرف های رئیس گله ی غزال ها نکرد و ادامه داد: من از این خطر به شما هشدار میدم که این اراذل و اوباشی که دارن در سکوت و بی تفاوتی ما روسای گله ها هرکاری تو جنگل می کنن،  برای خودشون یک گله ی مستقل تشکیل میدن و شیبای یاغی رو رئیس گله ی خودشون می کنن! اون وقت فکر می کنین چه اتفاقی می افته؟ دیگه هیچ جوانی خودش رو مقید به گله ی خودش نمی دونه. به راحتی از گله جدا میشه و میره پی ماجراجویی و آخرش؛ هم خودش رو به کشتن میده و هم گله رو. شما به عنوان رئیس گله خوب میدونین که بقای یک گله به اعضای اونه. نباید اجازه داد که گله از هم بپاشه. ولی حالا می بینیم که در کمال بی شرمی یک گله ی جدید متشکل از انواع حیوونایی که هیچ شباهتی به هم ندارن به رهبری شیبای یاغی داره شکل می گیره. آیا ما نباید جلوی خطر رو پیشاپیش بگیریم؟ آیا این وظیفه ی ما روسای گله ها نیست که هر کاری از دستمون بر میاد برای حفظ نظم جنگل انجام بدیم؟

گلادیا رئیس گله ی گوزن ها گفت: ولی شیبا داره با شکارچیها مبارزه می کنه. این برای تو هیچ اهمیتی نداره؟ آیا عمل اون یک عمل قهرمانانه نیست؟

رئیس گله های گورخرها و غزال ها صحبت های رئیس گله ی گوزن ها را تایید کردند.

گوش چروکین پوزخندی زد و گفت: هه! عمل قهرمانانه! تو چرا زود فریب میخوری گلادیا؟ تو که خیلی با تجربه هستی!

گلادیا  دوباره گفت: من هیچ ایرادی تو کار شیبا نمی بینم.

چشم خونی گفت: ولی من می بینم. شما شاید نمیخواین واقع بین و آینده نگر باشین و خطرهای جدی ای که این جنگل رو تهدید می کنه رو ببینین. ولی من می بینم. به همین خاطر من تصمیم دارم که یک گروه ضد شورش تشکیل بدم.

همه ی روسا ناگهان با حیرت و یکصدا گفتند: گروه ضد شورش!؟

چشم خونی گفت: بله درست شنیدین. گروه ضد شورش! و کار این گروه ضد شورش اینه که هرکسی از این به بعد بخواد گروه درست کنه و برای خودش هرکاری بکنه رو دستگیر کنه و اگر در مقابل دستورات ما ایستادگی کنه کشته میشه!

صدای روسای گله ها بلند شد. آنها همزمان با همدیگر حرف می زدند و صدا به صدا نمی رسید.

توسن و گلادیا گفتند: ما با این کار مخالفیم چشم خونی!  این یعنی جنگل داخلی بین گیاهخوارا راه انداختن.

چشم خونی  گفت: جنگل داخلی رو شیبای یاغی راه انداخته. من می خوام این جنگ رو تموم کنم.

سکوت در بین آنها حاکم شد. توسن و گلادیا  اگرچه به شدت  با تشکیل گروه ضد شورش مخالف بودند ولی کاری از دستشان برنمی آمد. چون از یک طرف تعداد گاومیش ها زیاد بود و از طرف دیگر بوفالوها هم با آنها همراه بودند و پاگنده هم موضع خاصی نداشت. او بادی به هر جهت بود و روی او نمیشد حساب باز کرد. از همه ی این ها مهمتر کاملاً مشخص بود که چشم خونی تصمیمش را از قبل گرفته است و تشکیل این جلسه برای مشورت با آنها نبود بلکه برای اعلام رسمی این خبر بود که او قصد دارد با تمام قوا شیبا را سرکوب کند و در این راه هیچ ابایی ندارد که جنگل را به آتش بکشد و بین گله های گیاهخوار جنگ راه بیندازند. آن دو به اجبار ساکت ماندند و چیزی نگفتند. جلسه تمام شد و هرکدام به سمت گله های خود راه افتادند.

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی