چشم خونی، رئیس گله ی گاومیش ها همچنان از خطر بلند پروازی ها شیبا حرف می زد و بخصوص به روسای گله ها هشدار می داد که دیر یا زود خطر شیبا از خطر شکارچی ها مهمتر و بدتر خواهد بود. این اخبار به گوش شیبا هم می رسید. او می دانست که همیشه افرادی هستند که یا از روی حسادت دشمنی می کنند و یا به این خاطر که منافع خودشان را درخطرمی بینند.
رئیس گله ی گاومیش ها به خاطر این که تعداد جمعیت گله ی گاومیش ها از همه ی گله های دیگر بیشتر بود خودش را لایق مهتری و سروری بر تمام گیاهخواران جنگل می دانست. او فکر می کرد که اگر شیر سلطان جنگل است یک گاومیش باید سلطان گیاهخواران باشد و همه ی گیاهخواران تحت امر کسی باشد که گله ی گاومیش ها او را به عنوان رئیس گله ی خودشان انتخاب می کنند.
او یک عمر با این هدف دلش را خوش کرده بود. اما شیبا داشت رویاهای او را از او می گرفت. اگر شیبا به محبوبیت بیشتری برسد آن وقت ممکن است که گله ی آهو ها مهمتر از گله ی گاومیش ها به نظر برسند با این که جمعیت آنها نصف گله ی گاومیش ها هم نبود. شیبا داشت کاری می کرد که گله ی آهو ها اعتبار زیادی در بین گیاهخواران کسب کنند و چشم خونی از این موضوع ناراحت و بیمناک بود و باید هر طوری که می توانست جلوی این کار را می گرفت. پس بهترین کار را این دانست که شرارت را در نطفه خفه کند. باید قبل از این که شیبا به اوج شهرت و قدرت برسد او را از میان ببرد. به همین دلیل رفت و آمدها و دیدارهایش را با گوش چروکین و پاگنده بیشتر کرد. او دائماً با بوفالو در مورد خطر بزرگی که جنگل و نظم و نظامش را تهدید می کند صحبت می کرد و تا حدود زیادی بوفالو را با خودش هم رای و هم عقیده کرده بود.
- ۰۳/۰۵/۰۱