s شعرهای با موضوع عاشقانه :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۷۴ مطلب با موضوع «شعر :: شعرهای با موضوع عاشقانه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چه ازدحام غریبی است ، تن به تن ، تنها!

دلم درون تن و تن به پیرهن ، تنها

♥️♥️♥️

به غارت آمده امروز یادهای قدیم

منم ، مقابل یک دسته راهزن ، تنها

♥️♥️♥️

اتاق درهم من صحنه ی نبرد شده است

تمام خاطره ها با همند و من تنها

♥️♥️♥️

صدای بدرقه ها ، رفته رفته شد خاموش

و ماند آخر سر ، ریل با ترن تنها

♥️♥️♥️

دلش به فتح کدامین نبرد خوش باشد

کنون که چاه شغاد است و تهمتن تنها؟

♥️♥️♥️

چه غربتی است به قانون مرد بودن ما

که خنده با هم ، اما گریستن تنها

مهدی شهابی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی است

آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست؟

زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است

دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟

زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است

بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست

زندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم است

آنکه عاشق نیست، هم اینجا هم آنجا دوزخی است

عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است

می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟

تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب

بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟...

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

وقتی از آفتاب برایت تن آفرید
تکلیف روزهای مرا روشن آفرید


برقی به چشم های تو داد و دلی به من
انگار زیر صاعقه ای خرمن آفرید


من گل شدم کنار تو پرپر شدم ولی
ای غتچه در سرشت تو نشکفتن آفرید


در سر هوای زلف تو را داشتم ولی
کوتاه تر ز دست منت دامن آفرید


من ساحل و تو موج، ببین سرنوشت را
حتّی کنار آمدنت رفتن آفرید

جواد زهتاب

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پیش بیا! پیش بیا! پیش‌تر!

تا که بگویم غم دل بیشتر

دوست ترت دارم از هر چه دوست

ای تو به من از خود من خویش تر

دوست تر از آن که بگویم چه قدر

بیش تر از بیش تر از بیش تر

داغ تو را از همه داراترم

درد تو را از همه درویش تر

هیچ نریزد بجز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش

تا نشود قافیه اندیش تر

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

می خواهمت چنان که شب تیره ماه را
یا مثل هر مسافر گمگشته راه را


حال تباه و روز سیاه و لب پرآه
آورده ام برای تو چندین گواه را


خلوت نشین گوشه ی آغوش تو منم
از من مگیر زاویه ی خانقاه را


یک عمر سر به شانه ی گرمت گذاشتم
پیوسته دار سایه ی این سرپناه را


از من همیشه هرچه که خواهی دریغ کن
امّا تو را قسم به دو چشمت نگاه را...

سیّدمحمّد تولیت

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سال ها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند


از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون بجز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند

تو بیایی همه ساعت ها و ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تاوان این ترانه بگو انتظار نیست؟
این امتحان سخت من از روزگار نیست؟


تلخ است بی تو طعم تمام ترانه ها
رفتن همیشه چاره ی درمان یار نیست.


توفان بگو دوباره مرا مبتلا کند
این ابتلا به ساحت توفان، قمار نیست.


لبخند بی قواره ی این روزگار سرد
با انحنای چشم ترم سازگار نیست.


پاییز چشم های تو را قاب کرده ام
آخر به فصل های زمین اعتبار نیست.


می خواهمت که با همه دیوانگی هنوز
پای تو مانده ام، چه کنم اختیار نیست.

فاطمه یاوری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

اسیر بند محبّت گرفته خو به غمت

منم که سینه سپردم به خنجر ستمت

مباد جای تو خالی میان خاطره ها

همیشه بر دل من باد سایه ی قدمت

مرا به وصل و به هجران سر تمنّا نیست

سر رضای تو ام تا چه می کند کَرَمَت

در آتش دلم ای چشمه ی امید بجوش

که جان و دل نسپارم به چشمه سار غمت

ز مهر و آشتی ات خسته خاطرم چه کنم

ز فتنه های زیاد و ز لطف های کمت

مریم ساوجی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ای عشق، ای ترنم نامت ترانه ها
معشوق آشنای همه عاشقانه ها


ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه ها

با هر نسیم، دست تکان می دهد گلی
هر نامه ای ز نام تو دارد نشانه ها

هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشه گندم به دانه ها

شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگِ کرانه ها

باران قصیده ای است تر و تازه و روان
آتش ترانه ای به زبان زبانه ها

اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بی کرانه ها

کوچه به کوچه سر زده ام کو به کوی تو
چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها

یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانه ها...

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

لحظه دیدار نزدیک است

*
باز من دیوانه ام، مستم

*
باز می لرزد، دلم، دستم

*
باز گویی در جهان دیگری هستم

*
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!

*
های ! نپریشی صفای زلفکم را، دست!

*
آبرویم را نریزی، دل!

*
ای نخورده مست!

*
لحظه دیدار نزدیک است!

مهدی اخوان ثالث

  • بهرام بهرامی حصاری