من به برخوردی خیابانی به آن یارم خوشم!
من همین را دارم و با آنچه که دارم خوشم!
✔
موسقی برد و در آن عالم سرکارم گذاشت!
دوستش دارم! و از این که سر کارم! خوشم.
✔
یک حواس آهنی می خواست شرط زندگی!
مال آدم آهنی ها! من به این تارم خوشم.
✔
من به برخوردی خیابانی به آن یارم خوشم!
من همین را دارم و با آنچه که دارم خوشم!
✔
موسقی برد و در آن عالم سرکارم گذاشت!
دوستش دارم! و از این که سر کارم! خوشم.
✔
یک حواس آهنی می خواست شرط زندگی!
مال آدم آهنی ها! من به این تارم خوشم.
✔
چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم!
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم!
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم!
مگو وقتی دل صد پارهای بودت کجا بردی
کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم!
ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم!
ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
به او اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم!
وحشی بافقی
ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را
برگ بیدی فرش کردم خانهٔ دیوانه را
مطلبم از میپرستی تر دماغیها نبود
یک دو ساغر آب دادم، گریهٔ مستانه را
دل سپند گردش چشمی که یاد مستیش
شعلهٔ جواله میسازد خط پیمانه را
التفات عشق آتش ریخت در بنیاد دل
سیل شد تردستی معمار این ویرانه را
تاکنم تمهید آغوشی، دل از جا رفته است
درگشودن شهپر پرواز بود این خانه را
عالمی را انفعال وضع بیکاری گداخت
ناخن سرخاری دلها مگردان شانه را
هر سیندی گوش چندین بزم میمالد به هم
خوابناکان کاش از ما بشنوند افسانه را
حایل آن شمع یکتایی فضولیهای تست
از نظر بردار چون مژگان پر پروانه را
آگهی گر ریشهپرداز جهانی میشود
سیر این مزرع یکی صد مینماید دانه را
حق زنار وفا، بیدل، نمیگردد ادا
تا سلیمانی نسازی سنگ این بتخانه را
بیدل دهلوی
شبی که می گذرد با تو، بی کران خوش تر!
که پای بند تو وارسته از زمان خوش تر!
♥️♥️♥️
برای مستی و دیوانگی، می و افیون
خوشند هر دو و چشمت ز هر دوان خوش تر!
♥️♥️♥️
ز گونه و لب تو بوسه بر کدام زنم؟
که خوش تر است از آن این و این از آن خوش تر!
♥️♥️♥️
ستاره و گل و آیینه و تو جمله خوشید
ولی تو از همگان در میانشان خوش تر!
♥️♥️♥️
خوشا جوانی ات از چشمه های روشن جان
خوشا که جان جوان از تن جوان خوش تر!
♥️♥️♥️
درآ به چشم من ای شوکت زمینی تو!
به جلوه از همه خوبان آسمان خوش تر!
♥️♥️♥️
مرا صدا بزن آه! ای مرا صدا زدنت
هم از ترنّم بال فرشتگان خوش تر!
♥️♥️♥️
خوش است از همه با هر زبان روایت عشق
ولی روایت آن چشم مهربان خوش تر!
♥️♥️♥️
ز عشق های جوانی عزیزتر دارم
تو را، که گرمی خورشید در خزان خوش تر!
حسین منزوی
غزل حسین منزوی که مطالعه کردید، با استفاده از زبان شاعرانه و استعارههای زیبا، به وصف عشق و زیبایی میپردازد. در ادامه، نقدی بر این غزل از نظر محتوا، زبان و تکنیکهای ادبی ارائه میدهم:
محتوا و معنا
- بیت اول: شاعر در این بیت به وصف شبهای گذرانده شده با معشوق میپردازد و بیان میکند که چنین شبهایی از شبهای بیزمان و بیکران هم خوشتر است.
ماه است و آفتابی ام از مهربانی اش!
صد کهکشان فدای دل آسمانی اش!
☂☂
بی دست می خروشد و دریا کنار اوست
ای عشق آتشین، به کجا می کشانی اش؟
☂☂
ای چه پیاده ای است خدایا؟ سواره ها
ماتند از جلال رخ ارغوانی اش!
☂☂
دست از حیات شست که آب حیات شد
این خاک مرده زنده شد از جانفشانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و نوشتند رودها
با اضطراب، چشمه ای از پهلوانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و درختان قلم شدند
در اشتیاق دم زدن از زندگانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند
با خون و اشک، اندکی از بی کرانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و شنیدند بادها
از سمت سروهای پریشان، نشانی اش!
☂☂
تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت:
این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانی اش!
☂☂
باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی است
در چشم من، تجلّی رنگین کمانی اش!
☂☂
چشم مرا به چهره ی خورشیدی اش گشود
ماه است و آفتابی ام از مهربانی اش
قربان ولیئی
غزل ارائهشده، به زیبایی و با زبان شاعرانه، عواطف و احساسات عمیق را به تصویر میکشد. نقد این غزل را میتوان از جنبههای مختلفی بررسی کرد:
1. محتوا و معنا:
مگو خود را کنار دیگران تنها نمی بینی؟
تو تنهایی، فقط تنهایی خود را نمی بینی؟
✔✔
رفیقا! شادمانی های عالم جاودانی نیست
مگر اندوه را در خنده ی گل ها نمی بینی؟
✔✔
اگر نامی ز خسرو ماند از افسون شیرین بود
به غیر از عشق اکسیری در این دنیا نمی بینی!
✔✔
کجا این حسن بی اندازه در تصویر می گنجد
تو از عکس خودت زیباتری امّا نمی بینی!
✔✔
به جای دیدن آیینه ها در چشم ما بنگر
بدی از چشم خود می بینی و از ما نمی بینی!
✔✔
شدی در چشم هایش خیره ای دل! سادگی کردی
از این پس هیچکس را غیر از او زیبا نمی بینی
فاضل نظری
غزل فوق به خوبی احساسات عمیق و تفکرات شاعر را دربارهی تنهایی، عشق و زیبایی به تصویر میکشد.
1. محتوا و معنا:
چه لذتی دارد؟
پرواز چه لذتی دارد؟
وقتی
زنبور کارگری باشی
که نتوانی
عاشق ملکه بشوی
جلیل صفربیگی
قویی لب یک برکه به خود می نگریست!
قویی در آب، آب در قو می زیست!
این برکه همان است که روزی آن را
با خاطر یار رفته با باد گریست!
بهرام بهرامی
روزگار آسوده دارد مردم آزاده را
زحمتِ سِندان نمی آید در بگشاده را
✔✔✔
از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق
چون کنم دور از خود این همزادۀ آزاده را
✔✔✔
خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان
اصلاً اندر قلب تأثیری است حرفِ ساده را
✔✔✔
من سر از بهرِ نثارِ مقدمت دارم به دوش
چند پنهان سازم امرِ پیشِ پا افتاده را
✔✔✔
ای که امشب باده یی با ساده خوردی در وِثاق
نوشِ جانت باد من بی ساده خوردم باده را
✔✔✔
خوان و مان بر دوش خواهی شد تو هم آخِر چو ما
رو خبر کن از من آن اسبابِ عیش آماده را
✔✔✔
هر چه خواهد چرخ با من کج بتابد گو بتاب
من هم اینجا دارم آخِر آیةُ اللّه زاده را
ایرج میرزا
خواهم که دهم جان به تو میلِ دلم این است!
ترسم که پسندت نشود مشکلم این است!
✔✔
پروا مکن از قتلِ من امروز که فردا...
شرط است نگویم به کسی قاتلم این است!
✔✔
منعم مکن از عشقِ بتان ناصح مشفق
دیریست که خاصیّت آب و گلم این است!
✔✔
رسوایِ جهان گشتم و بدنامِ خلایق
از عشق تو ای ترک پسر حاصلم این است!
✔✔
هرگز نروم جایِ دگر از سرِ کویت
تا جان بوَد اندر تنِ من منزلم این است!
✔✔
جز وصلِ رخِ دوست نخواهم ز خدا هیچ
در دهر اُمیدی که بُوَد در دلم این است!
✔✔
از جودِ تو در عدلِ ولیعهد گریزم...
کز جمله شهان پادشهِ عادلم این است!
ایرج میرزا