s قیصر امین پور :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قیصر امین پور» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من! برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم

آن برگهای سبزِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند

حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو؟

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی است

آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست؟

زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است

دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟

زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است

بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست

زندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم است

آنکه عاشق نیست، هم اینجا هم آنجا دوزخی است

عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است

می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟

تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب

بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟...

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پیش بیا! پیش بیا! پیش‌تر!

تا که بگویم غم دل بیشتر

دوست ترت دارم از هر چه دوست

ای تو به من از خود من خویش تر

دوست تر از آن که بگویم چه قدر

بیش تر از بیش تر از بیش تر

داغ تو را از همه داراترم

درد تو را از همه درویش تر

هیچ نریزد بجز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش

تا نشود قافیه اندیش تر

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سال ها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند


از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون بجز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند

تو بیایی همه ساعت ها و ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی، لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم

اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم

اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم!

اگر خنجر دوستان، گرده ایم!

گواهی بخواهید، اینک گواه:

همین زخمهایی که نشمرده ایم!

دلی سربلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده ایم

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ناودانها شر شر باران بی صبری است
آسمان بی حوصله، حجم هوا ابری است


کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است

و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد: "خانه ام ابری است"

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ای عشق، ای ترنم نامت ترانه ها
معشوق آشنای همه عاشقانه ها


ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه ها

با هر نسیم، دست تکان می دهد گلی
هر نامه ای ز نام تو دارد نشانه ها

هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشه گندم به دانه ها

شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگِ کرانه ها

باران قصیده ای است تر و تازه و روان
آتش ترانه ای به زبان زبانه ها

اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بی کرانه ها

کوچه به کوچه سر زده ام کو به کوی تو
چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها

یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانه ها...

قیصر امین پور

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰
این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!
*
در من این غریبه کیست؟ باورم نمی‌شود
خوب می‌شناسمت، در خودم که بنگرم
*
این تویی، خود تویی، در پس نقاب من
ای مسیح مهربان، زیر نام قیصرم!
*
ای فزون‌تر از زمان، دور پادشاهی‌ام!
ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم!
*
نقطه‌نقطه، خط ‌به‌خط، صفحه‌صفحه، برگ‌برگ
خطّ رد پای توست، سطرسطر دفترم
*
قوم و خویش من همه از قبیله‌ی غمند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
*
سال‌ها دویده‌ام از پی خودم، ولی
تا به خود رسیده‌ام، دیده‌ام که دیگرم
*
دربه‌در به هرطرف، بی‌نشان و بی‌هدف
گم شده چو کودکی در هوای مادرم
*
از هزار آینه توبه‌تو گذشته‌ام
می‌روم که خویش را با خودم بیاورم
*
با خودم چه کرده‌ام؟ من چگونه گم شدم؟
باز می‌رسم به خود، از خودم که بگذرم؟
*
دیگران اگر که خوب، یا خدا نکرده بد
خوب، من چه کرده‌ام؟ شاعرم که شاعرم!
*
راستی چه کرده‌ام؟ شاعری که کار نیست
کار چیزی دیگری است، من به فکر دیگرم!
قیصر امین پور
  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

غزل، این قالب شعری کهن و فاخر، همواره جایگاه ویژه‌ای در ادبیات فارسی داشته است. با ورود به دوران معاصر، غزل نه تنها از اهمیت خود نکاست، بلکه با تغییرات و تحولات بسیاری مواجه شد که آن را باز هم زنده‌تر و پویاتر کرد. شاعران معاصر با بهره‌گیری از زبان و اندیشه‌های نوین، توانستند غزل را به شکلی جدید و جذاب بازآفرینی کنند. این تحولات نه تنها در ساختار و فرم غزل، بلکه در مضامین و مفاهیم آن نیز قابل مشاهده است.

با وجود همه‌ی این پیشرفت‌ها و نوآوری‌ها، غزل معاصر هنوز تا رسیدن به کمال مطلوب و سر منزل موعود راه درازی در پیش دارد. برخی چالش‌ها و مسائل همچنان باقی مانده‌اند که نیازمند توجه و تلاش بیشتر شاعران و منتقدان ادبی است. از جمله می‌توان به نیاز به تعمیق بیشتر در مضامین، یافتن زبانی تازه و متناسب با زمانه، و همچنین حفظ تعادل میان سنت و نوآوری اشاره کرد.

در شعر فارسی، عناصر طبیعی همواره نقشی برجسته داشته‌اند و به عنوان ابزارهایی برای بیان احساسات و افکار شاعران مورد استفاده قرار گرفته‌اند. غزل معاصر نیز از این قاعده مستثنی نیست و طبیعت همچنان حضوری پررنگ در این قالب شعری دارد. عناصری همچون دریا، ساحل و توفان به عنوان نمادهایی پویا و چندوجهی در غزل معاصر مطرح می‌شوند، که هر یک با بار معنایی خاص خود به غنای مفاهیم و تصاویر شعری کمک می‌کنند. دریا با عمق بی‌پایان و جنبش‌های مستمرش، نمادی از احساسات ژرف انسان و تحولات روحی است؛ ساحل به عنوان مرزی میان ثبات و تغییر، محلی برای تلاقی آرامش و ناآرامی‌هاست؛ و توفان با قدرت و هیبت خود، نمایانگر لحظات بحرانی و تحولات بنیادین در زندگی فردی و اجتماعی می‌باشد.

در این مقاله، به بررسی چگونگی بهره‌گیری شاعران معاصر از این عناصر طبیعی پرداخته و نقش آن‌ها را در ایجاد تصاویر بدیع و مفاهیم عمیق‌تر در غزل معاصر تحلیل خواهیم کرد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه حضور پویا و معنادار این عناصر طبیعی نه تنها به زیبایی‌شناسی شعر افزوده، بلکه به بیان مؤثرتر احساسات و تفکرات شاعرانه نیز کمک کرده است.

ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ

دریا در شعر شاعران معاصر

*

آن ماهی ام که گوشه ای از حوض، مرده ام
بیچاره آن دلی که به دریا سپرده ام

(میلاد عرفان پور)

*

مثل عشقی که به داد دل تنها نرسد
ترسم این است که این رود به دریا نرسد

(عبدالجبار کاکائی)

*

تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

(غلامرضا طریقی)

*

  • بهرام بهرامی حصاری