آمد کنار، آن مترسک شب به سادگی!
با ساقه ها سرود: فراسوی زندگی!
✔
در انتظار مردن خویش است مزرعه!
این است عاقبت تلخ بی ارادگی!
✔
هر ساقه با امید رهایی از ظلمت قفس
تن داد بی که بداند به اعماق بردگی!
✔
آمد کنار، آن مترسک شب به سادگی!
با ساقه ها سرود: فراسوی زندگی!
✔
در انتظار مردن خویش است مزرعه!
این است عاقبت تلخ بی ارادگی!
✔
هر ساقه با امید رهایی از ظلمت قفس
تن داد بی که بداند به اعماق بردگی!
✔
تو را دل برگزید و کار دل شک بر نمی دارد!
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد!
تو در رویای پروازی، ولی هرگز نمیدانی
نخ کوتاه دست از بادبادک بر نمی دارد!
برای دیدن تو آسمان خم میشود اما،
برای من کلاهش را مترسک بر نمیدارد.
اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد!
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک بر نمی دارد!
عبدالحسین انصاری
چون برکه ای در حسرت احساس ماهی در دلش.
گاهی تنم می سوزد از، حس سیاهی در دلش.
*
مانند پیچک آن قدر، دور خدا پیچیده ام
حس می کنم جا می شوم، من نیز گاهی در دلش.
*
با عشق پروانه شدن من صبر کردم پیله را
گل گرچه می بیند مرا مثل گناهی در دلش
*
مانند آدم برفی از خورشید می ترسم ولی
گاهی کبوتر نیز دارد تیره چاهی در دلش.
*
زنبورم و در دام تار عنکبوت افتاده ام
یک قطره اشک از ابر می خواهم و راهی در دلش
*
شوق رهایی داری از اخم مترسک ها نترس
دارد به جای جربزه، یک مشت کاهی در دلش.
*
بهرام باید از قطار رستگاری جا نماند
چون دارد این چرخ و فلک، امید واهی در دلش.
بهرام بهرامی
شب است و باغچههای تهی ز میخک من
و بـــوی خاطــــرهها در حیــــاط کوچک من
☆
حیاط خلوت من از سکوت سرشار است
کجاست نغمه غمگینت ای چکاوک من؟
☆
به سکّه سکّه اشکم تو را خریدارم
تویی بهــای پساندازهای قلّک من
☆
بگیر دست مرا ای عـــروس دریایی
بیا به یاری دنیای بی عروسک من
☆
تورا به رشتهای از آرزو گـره زدهاند
به پشت پنجره سینه مشبّک من
☆
کسی نیامده - حتّی کلاغهای سیاه –
به قصد غارت جالیــــز بی مترسک من
☆
کبوترانه بیـــا تخـــم آشتـــــی بگذار
میان گودی انگشتهای کوچک من
☆
شب است و خواب عمیقی ربوده شهر مرا
کجــاست شیطنت کودکـــی و سوتک من؟
☆
بترس ازاین همه لولو که پشت پنجره اند
بخواب شعر قشنگم، بخواب کودک من...
سعید بیابانکی
تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست.
خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست.
♣♣♣
زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار
من که شک دارم به این پاییز، این پاییز نیست.
♣♣♣
خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه
خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست.
♣♣♣
او فقط جادوگر بدجنس شهر قصه هاست
لوبیاهایش یقین دارم که سحرآمیز نیست.
♣♣♣
حاجت به اشارات و زبان نیست، مترسک
پیداست که در جسم تو جان نیست، مترسک
✔✔✔
با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست، مترسک
✔✔✔