دمی بر دار از گنجه ژلوفن های بی خود را
بریز از ذهن خود بیرون مسکن های بی خود را
✔
عوض کن وضع این سلول تاریک دلم را یا
بگیر از پوستین جسم من ،ژن های بی خود را
✔
زبان من نمی چرخد بگویم دوستت دارم
خدا لعنت کند اینگونه من من های بی خود را
✔
تویی که معبد متروکه ای از عشق می سازی
بران از این پرستشگاه ؛ کاهن های بی خود را
✔
مرا که بت پرست چشم تو هستم نگاهم دار
بران از دور این خمخانه مومن های بی خود را
✔
هدر دادست عمرم را شبیه ساعتی ، چشمت
مکن اینرو و آن رو شیشه ی شن های بی خود را
✔
مزن طعنه به ریشم رنگ و روی شاد یک عده
حسابی سرخوش و بی عار هم سن های بی خود را
✔
مزن لبخند بر این درد مزمن بیش از این ، بس کن
که ظاهر ساز خواهد کرد باطن های بی خود را
✔
نگاهم می کنی چشمان مستت شوکرانش را
تعارف می کند این غیر ممکن های بی خود را
سید مهدی نژادهاشمی