s شعر در مورد ساحل :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر در مورد ساحل» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

وقتی از آفتاب برایت تن آفرید
تکلیف روزهای مرا روشن آفرید


برقی به چشم های تو داد و دلی به من
انگار زیر صاعقه ای خرمن آفرید


من گل شدم کنار تو پرپر شدم ولی
ای غتچه در سرشت تو نشکفتن آفرید


در سر هوای زلف تو را داشتم ولی
کوتاه تر ز دست منت دامن آفرید


من ساحل و تو موج، ببین سرنوشت را
حتّی کنار آمدنت رفتن آفرید

جواد زهتاب

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تور انداخت ولی ماهی کف را برداشت.

گندمی کاشت ولی هرزه علف را برداشت.

 *

به خیالش که درون همه مروارید است.

آمد از ساحل ما هرچه صدف را برداشت.

 *

 پنجره ها همه تصویر مشابه دارند.

یک نفر مرز تکامل و تلف را برداشت.

 *

راه دزد است نه یک راهزن ساده که او

مانع ایجاد نکرد بلکه هدف را برداشت.

 *

بعد هم گفت در این صف همه اول هستید

و کلاه از سر هر آخر صف را برداشت!

 *

شیر یا خط شده تعیین گر کفر و ایمان

گویی از فضل خدا شرط شرف را برداشت.

 *

یک طرف بود فرشته طرف دیگر دیو

دیو دیوان هنر هر دو طرف را برداشت.

 *

هر کجا دید که با غم به جلو خواهد رفت.

کرد ممنوعه تصاویر شعف را برداشت.

 *

هر کجا دید که با غم به زمین خواهد خورد

زود رقاص شد از طاقچه دف را برداشت.

 *

گر که او زاده ی او نیست چرا اهریمن

دست از خوردن فرزند خلف را برداشت.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰
به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم
 پر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتم
 
به سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم را
 دل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتم
 
مرا چون موج دوری از تو ممکن نیست ای ساحل
 هزاران بار ترکت کردم امّا باز برگشتم
 
نه مثل ساحرم پستم نه چون پیغمبران والا
 عصا انداختم بی سحر و بی اعجاز برگشتم
 
دل از بیهوده گردی های سابق کندم و چون گرد
 به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم
 سجّاد سامانی
نقد این غزل زیبا:

غزل «به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم» از سجّاد سامانی به زیبایی احساسات عمیق شاعر را از عشق و بازگشت به معشوق به تصویر می‌کشد. 

1. محتوا و معنا:

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

من تشنه‌ام ولی، در کوزه آب نیست
حال خراب هست، جان خراب نیست


چون سایه روز و شب، در آب و آتشم
آرامش جهان، بی اضطراب نیست

  • بهرام بهرامی حصاری