روزی گفتی شبی کنم دل شادت!
وز بند غمان خود کنم آزادت!
دیدی که از آن روز چه شب ها بگذشت؟
و ز گفته ی خود هیچ نیامد یادت!
رباعی از سعدی
روزی گفتی شبی کنم دل شادت!
وز بند غمان خود کنم آزادت!
دیدی که از آن روز چه شب ها بگذشت؟
و ز گفته ی خود هیچ نیامد یادت!
رباعی از سعدی
من تشنهام ولی، در کوزه آب نیست
حال خراب هست، جان خراب نیست
✔✔
چون سایه روز و شب، در آب و آتشم
آرامش جهان، بی اضطراب نیست
✔✔