بعد از رفتن گاومیشها؛ روباه فوراً به سمت مخالف مسیر گاوها دوید. رفت و رفت تا اینکه به نقره نعل رسید. گورخر روی زمین نشسته بود و مرتباً آه و ناله می کرد و سم چپ جلویش را به پهلویش می مالید که به شدت درد می کرد. خاکستری می خواست نقره نعل را نادیده بگیرد که ناگهان نقره نعل او را صدا زد.
نقره نعل با صدای بلندی داد زد: هی روباه!
خاکستری دو دل بود. یک نگاه به روبرویش کرد و بعد نگاهی دیگر به طرف گورخر انداخت. با عجله به نقره نعل نزدیک شد و روبروی او ایستاد. با دیدن زخمی که در پهلوی گورخر بود برقی در چشمانش درخشید و گفت: چه بلایی سرت اومده گورخر؟
نقره نعل با ناله و آه در حالیکه صدایش به زور در می آمد گفت: اون گاومیش لعنتی منوزد!
خاکستری سوال کرد: چرا؟
نقره نعل گفت: ازم پرسید شیبای دیوونه رو دیدم یا نه. من هم نمی دونستم. بعد منو زدن و رفتن. لعنتیا!
خاکستری که کمی متعجب شده بود پرسید: به نظر تو با شیبای دیوونه چیکار دارن؟
نقره نعل که نمی توانست عادی صحبت کند جواب داد: نمی دونم. منم میخواستم از تو بپرسم. به نظر تو با شیبای دیوونه چیکار دارن؟
روباه به فکر فرو رفت. بعد گفت: اصلاً چه اهمیتی داره؟ به من چه که چند تا گاو با یک آهوی دیوونه چیکار دارن؟
او به چشمان گورخر زل زد و چیزی نگفت. بعد به زخمی که در پهلوی او بود خیره شد و با یک حس خوشحالی که نمی توانست پنهانش کند گفت: احتمال داره بمیری؟
نقره نعل به زخمش نگاهی انداخت و معنی حرف روباه را فهمید.
گفت: به دلت صابون نزن روباه کثیف! من به این راحتی نمی میرم که بیای دلی از عزا در بیاری!
روباه گفت : اوه! حیف شد!
بعد با طعنه گفت: لاقل مرده ات به یه دردی میخوره!
گورخر گفت: باشه رفیق! سعی کن از من بیشتر عمرکنی شاید قسمتت باشه که از گوشت تن من هم یه شام درست و حسابی بخوری! ولی الان باید به چیزهای مهمی فکر کنی روباه.
روباه با بی تفاوتی و در حالیکه با حسرت به زخم او نگاه می کرد، شانه هایش را بالا انداخت و گفت: مثلاً چی؟
نقره نعل گفت: یعنی تو نمی خوای بدونی که رئیس گله ی گاومیش ها با شیبای دیوونه چیکار داره؟
روباه گفت: اگه چیزی میدونی بگو خب!
نقره نعل دنبال یک رفیق می گشت. می خواست کاری کند که روباه با او طرح دوستی بریزد. به همین خاطر، مصلحت دید که او را محرم اسرار خودش بکند!
گفت : خب معلومه دیگه. میخواد شیبا رو رئیس گله ی آهوها کنه!
روباه ناگهان به خودش آمد. حواسش از زخم های گورخر و آرزوی مرگ او به حرفی که او زده بود متوجه شد.
با تعجب پرسید: تو چی گفتی گورخر؟
نقره نعل که می دید که در حال به دست آوردن دل روباه است گفت: این سیاست چشم خونیه! از گله های دیگه افرادی رو انتخاب می کنه که به دردش میخورن. بعد سعی می کنه کمکشون کنه که رئیس گله ی خودشون بشن. اینطوری بین گله های دیگه روسایی به وجود میان که وفادار به چشم خونی هستن.
روباه که غرق در شگفتی و حیرت بود گفت: عجب!
کمی فکر کرد و دوباره گفت: عجب! که اینطور!
باز هم فکر کرد و گفت: چیز مهمی رو گفتی گورخر!
نقره نعل که فکر می کرد به خاطر این نکته ی مهمی که به روباه گفته، اولین قدم دوستی را با او برداشته است، همچنان با درد ولی با خوشحالی گفت: حالا کمکم می کنی روباه؟
خاکستری با تعجب پرسید: کمک؟ چه کمکی؟
نقره نعل گفت: من میخوام رئیس گله ی گورخرها بشم. باید کمکم کنی روباه!
خاکستری با شنیدن این حرف نقره نعل اول پوزخند بی اختیاری زد و بعد ناگهان شروع کرد به قهقهه زدن!
نقره نعل گفت: به چی می خندی روباه احمق!
ابتدا خاکستری جواب او را نداد. اما بعد گفت: فکر کنم گاومیشه به مخت لگد زده نه به پهلوت!
روباه این حرف را گفت و فوراً پشتش را به نقره نعل کرد و از او با سرعت دور شد.
*
- ۰۳/۰۵/۰۱