غزل ۳۷۰ از کتاب طیبات اثر سعدی شیرازی
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم
بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
☂♥️☂
هرگز آشفته ی رویی نشدم یا مویی
مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم
☂♥️☂
هیچ شک نیست که این واقعه با طاق افتد
گو بدانید که من با غم رویش جفتم
☂♥️☂
رنگ رویم غم دل پیش کسان میگوید
فاش کرد آن که ز بیگانه همیبنهفتم
☂♥️☂
پیش از آنم که به دیوانگی انجامد کار
معرفت پند همیداد و نمیپذرفتم
☂♥️☂
هر که این روی ببیند بدهد پشت گریز
گر بداند که من از وی به چه پهلو خفتم
☂♥️☂
آتشی بر سرم از داغ جدایی میرفت
و آبی از دیده همیشد که زمین میسفتم
☂♥️☂
عجب آنست که با زحمت چندینی خار
بوی صبحی نشنیدم که چو گل نشکفتم
☂♥️☂
پیش از این خاطر من خانه پرمشغله بود
با تو پرداختمش وز همه عالم رفتم
☂♥️☂
سعدی آن نیست که درخورد تو گوید سخنی
آن چه در وسع خودم در دهن آمد گفتم
- ۰۳/۰۴/۲۵